داد

نشريه اجتماعي-اقتصادي

و پژوهشي-تاريخي

click
click
click
click
click
click

ایمانول کانت میگفت: "هر عمل غیر انسانی که در حق کسی صورت می گیرد، انسانیت را در من از بین می برد." این امر اخلاقی موتور حرکت جامعه مدنی نوین است که دیگر نمی خواهد دنیایی را، که در آن هر پنج ثانیه یک کودک از گرسنگی می میرد، تحمل کند

کتاب پيشنهادي

????
?????? ??
???? ????? ? ???
click

گفتــــــمانی گـــــــرهی: نه تنها ملی-مردمی شدن نفت بدون پیروزی انقلاب ملی-دمکراتیک شدنی نیست، بلکه کامیابی انقلاب ملی-دمکراتیک نیز بدون حل بنیادی گفتمان نفت به سود "پایینی ها" ناشدنی است. در ایران، پیاده سازی بی کم و کاست اصل چهل و چهار قانون اساسی و کنترل "به راستی" دمکراتیک و شورایی یکان های کلیدی از سوی کارگران و مزدبگیران می تواند زمینه ی این کامیابی را فراهم سازد: هم برای تامین هزینه ی خدمات اجتماعی رایگان یا بساارزان دولتی-تعاونی برای "پایینی ها"، و هم برای انباشت کلان سرمایه به منظور تدارک انقلاب صنعتی. بنا به آزمون های جهانی، دستیابی بدین خیزش صنعتی در درازی دو تا سه دهه شدنی است. سامانه های بهره کشانه ای که در کشورهای روبه رشد از سوی "یک درصدی" های جهان پشتیبانی می شوند (و در ایران: قاجارها و پهلوی ها و ولایی ها)، راهبند بزرگی بوده و هستند در گدار این گونه دگردیسی های شتابان و پایـــــــــــدار و مردمی



پان اسلاميسم مذهب نيست، بلکه يک سياست معين طبقاتي است. پان اسلاميسم چنانکه طرفداران آن مي خواهند وانمود کنند، اتحاد "خلق هاي شرق" در مبارزه با امپرياليسم نيست، بلکه يک جريان ايدئولوژيک و سياسي است که هدف آن تقويت محافل ارتجاعي-تئوکراتيک خلق هاي مسلمان بر ضد جنبش ضدفئودالي و حاکميت عرفي، بر ضد ترقي اجتماعي و دمکراسي است. نيروهاي پيشرو و مترقي کشورهاي مسلمان با پان اسلاميسم در دو جبهه مبارزه مي کنند که يکي بر ضد جريان هاي ارتجاعي-شوينيستي ناسيوناليسم بورژوازي بزرگ و فئودال هاي سازشکار با امپرياليسم به رياست سلاطين نفت عربستان (افزوده ي ما: و خلفاي نفت ايران) است، و ديگري بر ضد تلاش آنان براي احتکار اسلام به منظور استفاده ي غرض آلود از تاثير مذهب بر مردم به منزله ي آلت مقاصد طبقاتي و سياسي
از کتاب مسائل معاصر آسيا و افريقا

پاره اي از كارشناسان، كشورهاي بالنده (رو به رشد) را كه در آنان گرايش هاي استعمارستيز برجسته است به چهار گروه بخش مي كنند. گروه نخست كشورهائي كه در آنان سرمايه داري ملي راهبري دارد و اين رهبري هنوز داراي ويژگي هاي استعمارستيز است، گروه دوم كشورهائي كه در آنان دمكرات هاي انقلابي - دربرگيرنده ي خرده بورژوايان و دهقانان و كارگران - رهبري همه سويه را در دست دارند، گروه سوم كه در آن چپ ها و دمكرات هاي انقلابي نيروي سنگين جبهه و رهبري را مي سازند، و گروه چهارم كه زمام كارها در دست چپ هاست.
نمونه هاي ناچپگرا در رهبري كشورهاي بالنده (رو به رشد) كه در «راه رشد غيرسرمايه داري» پاگذاردند، پيش و پس از فروپاشي اردوگاه سوسياليسم سنگر جابجا كردند، به راه رشد سرمايه داري استعماري بازگرديدند، و به پيروي از کنسرن هاي جهاني و پيگيري پيوندارهاي نابرابر پيشين تن دادند.
چه در كشورهائي كه در آغاز راه سرمايه داري استعماري گزيدند و چه در كشورهائي كه سپس به سيستم جهاني سرمايه داري پيوستند، ويژگي هاي ناسيوناليستي بورژوازي بومي که بيشتر درون مايه اي انگلي-وارداتي دارد و بر درآمدهاي برآييده از مواد خام درون مرزي مي آسايد، آشكار است. ناسيوناليسم پاره اي از كشورهاي مستعمره كه پايه ي بورژوا- زمينداري دارد، به دين مي گرايد و با گسترش منافع عشيره اي، قبيله اي، مسلكي و نفرت و تعصب ديني-تيره اي-نژادي پايه هاي خود را مي استوارد.
جنبش پان اسلاميسم كه پيش از زمامداري کاتوزيان (روحانيان) در ايران به رهبري عربستان سعودي و پاره اي از كشورهاي ديگر كارش كماكم بالاگرفت، تا پيش از فروپاشي اتحاد شوروي بيشتر سرشتي چپ ستيز داشت و در چند دهه ي گذشته عليرغم پاسداري از گرايش هاي چپ ستيزانه، رياکارانه رويه اي (و نه زيره اي) دادخواهانه گزيد. اين سان سوگيري ها در خاورزمين، به ويژه پس از گسترش اسلام، تاريخي درازگاه دارد. پيکارها در باختر آسيا در سده هاي پيشين، نخست در برابر صليبي ها، سپس در برابر عثماني ها و سپسا در رويارويي با بيگانگاني از انگلستان، فرانسه و اسپانيا در بازه هايي زير پرچم اسلام فراروييدند.
در سياست كشورهاي سرمايه داري در برابر كشورهاي بالنده (رو به رشد) بويژه در باختر آسيا، گرايش به پاسداري ناآشکار و آشکار از بازمانده هاي فرهنگ بنيادگرا و دست و پا گير و پيشرفت ستيز، از آن ميان آييني، در نبرد با چپ ها و دمکرات ها، نگريستني است. نه تنها در آغاز سده ي بيست و يک ميلادي، بلکه در سده هاي نوزده و بيست ميلادي نيز جنبش هاي واپسگرا را استعمارگران پشت مي داشتند. در سده ي بيست ميلادي برنامه ي شرکت هاي فراملي باختري «براي مايه گذاري روي اسلام در شرق» (به زبان زبيگنيو برژينسکي)  عبارت بود از پشتيباني واپسگرايان «دارالاسلام» در اندونزي، «اخوان المسليمن» در خاور عربي، و «جماعت الاسلامي» در شبه جزيره هندوستان.  سعودي هاي عربستان، از همبستان درازبُرد يا «متحدين استراتژيک» سوداگران باختري، ميان سال هاي 1960 تا 2015 ميلادي به تنهايي چيزي نزديک به صد ميليارد دلار براي «کودتاي فرهنگي» در ستيز با چپ ها و دمکرات ها هزينه کردند. همتايان آنان در منطقه، همانا بنيادگرايان ايران و ترکيه و پاکستان و مصر و اسراييل نيز، کمابيش در همين گدار نورديدند. از پيامدهاي آن: در سال 1956 ميلادي 244 مکتب آييني در پاکستان مي بود، در سال 2015 ميلادي 24 هــــــزار مکتب
سياست بُرنده ي «قيصران جهان» در پشتيباني از نيروهاي بنيادگرا که لبه ي تيزتر آن به سوي چپ هاست، با دشواري هاي بازه ي گذار از پيوستارهاي كهن به سامانه هاي نوين درهم آميزد، و بالش و فرايش نهادهاي اجتماعي-اقتصادي پيشرفته را با چالش هاي بيشتري روبرو مي سازد.

دشواري هاي تاريخي-مرحله اي کشورهاي بالنده (رو به رشد

اين دشواري ها را مي توان، از آن ميان، در آيينه ي دگرديسي هاي زير درنگريست:
نخست اينكه
گسترش مناسبات استعماري به ژرفش بسابيشتر نابرابرهاي اقتصادي و بي چيزي بخش بزرگتري از توده ها مي انجامد كه واكنش فرهنگي لايه هاي خرده بورژوازي و دهقانان در برابر پديده ي نو با رويه اي آييني و زيره اي دادورانه، آشناترين شيوه ي پيکار براي آنان است. بورژوازي درون و برون مرزي، از اين گرايش ها ابزاري بهره مي گيرد.
دوم اينکه
بورژوازي بزرگ بازرگاني در کشورهاي بالنده که مي توانست در هنگامه ي ديگرگون جهاني پيشاهنگ بورژوازي صنعتي باشد، همزمان با انباشت گام به گام سرمايه و گسترش مناسبات کالا-پولي، و بويژه «خلع مالکيت» خشن توده هاي دهقاني-پيشه وري و توليد کنندگان کوچک-ميانه براي دستيابي به نيروي کار ارزان در يکان هاي انحصاري خويش – که به ناخرسندي ها و خيزش هاي پياپي توده اي مي انجامد -، پس از آزمون هاي چند، «بُرنده ترين ابزار» براي آراماندن و بسيجاندن مردم را، در بهره برداري از نهادهايي که ريشه در سده هاي مياني دارند، بازيابيده است: هم براي پيشبرد منافع در درون مرز، و هم براي گسترش بازار در برون مرز. در اروپاي صنعتي سده بيست و يک ميلادي نيز عليرغم مدرنيزاسيون همه سويه ي نهادهاي روبنايي، به انگيزه ي بحران هاي ساختاري اقتصادي و اعتصاب هاي پياپي کارگري، هنوز بنيادهايي که ريشه در سده هاي مياني دارند، از آن ميان نهادهاي پادشاهي-پرستشگاهي، به سانه ي بخشي از «ستون فقرات» سامانه ي سرمايه داري به آراماندن يا بسيجاندن توده ها در راستاي منافع سرمايه هاي بزرگ مي پردازند، و بدينگون پايه هاي نظام را مي استوارند: حتي در کشورهاي بسيار صنعتي شمال اروپا چون انگلستان، هلند، سوئد و دانمارک. ناآرامي هاي اجتماعي آغاز سده ي بيست و يک ميلادي، گرايش آشکار و ناآشکار سرمايه داري به اين نهادهاي ميرنده را - از راه سرمايه گذاري هاي آماجمند دولتي و خصوصي - فزوده است. افزايش شمار بنيادگرايان تندرو يا ميانه رو در اروپا و امريکا، برآيندي است از اين گرايش نوين. بنيادگرايان تندرو، هم چون فاشيست هاي کهنه يا نو و اوباش هاي مزدور يا نامزدور، «نيروي ذخيره» ي سرکوب يا «نيروي توجيه کننده» ي رويکردهاي نادمکراتيک، در ستيز با جنبش کارگري-مردمي در اين گروه کشورها هستند. بدين باريکه بجاست درنگريست که، بخشي از هزينه ي نهادهاي وابسته به بنيادگرايان در کشــــــــــــورهاي صنعتـــــــــي را، ريزه خواران محلي انحصارهاي جهاني (بويژه سعودي هاي عربستان و ولايي هاي ايران) فراهم مي آورند، و بدينگونه نه تنها دلارهاي نفتي آشکار و ناآشـــــــــکار سرمايه گذاري شده ي خويش در اين کشورها را پاس مي دارند، بلکه کمابيش «تباني شده» به «يک درصدي ها» در رويارويي با جنبش فرازمند «نود و نه درصدي ها» در متروپل هاي باختري ياري مي رسانند .
سوم اينکه
بهره گيري از نهادهاي سده هاي ميانه و باورهاي وابسته بدان، بويژه در آن دسته از کشورهاي خاوري برمي جهد که مناسبات سرمايه داري پيشتر و بيشتر روي نماييده است، چون هندوستان و ايران و مصر و ترکيه (با همه ي نشيب و فرازهاي آن). بورژوازي بويژه بازاري کهنه کار و آزموده ي اين کشورها، از امکان هاي بازرگاني-مالي-ربايي خويش و همتايان درون مرزي اش (از آن ميان نهادهاي اقتصادي پرستشگاهي-پادشاهي-پدرشاهي)، و نيز همه ي ابزارهاي قانوني-ناقانوني بهره مي گيرد، تا سرمايه ي سترگ دولتي-ملي انباشته نشود، مالکيت هاي گسترده ي دولتي-تعاوني پديد نيايد، يکان هاي بزرگ و «سودآور» دولتي (و نه يکان هاي «زيان ده» يا در خدمت سرمايه هاي بزرگ) پهنه را بر آنان در بازار دروني تنگ نکند، گلوگاه هاي برجسته ي اقتصادي از آن ميان بازرگاني خارجي و پهنه هاي مالي و بخش هاي سود آور وابسته به موادخام و کاني در چنگ آنان بماند، و ديوانباني يا دولتمندي کاراي و نويني که در خدمت لايه هاي پاييني و مياني شهري-روستايي و سرمايه هاي کوچک توليد کننده باشد، خود ننمايد.  
چهارم اينكه
در كشورهاي بالنده ي (رو به رشد) خاوري ايدئولوژي ويژه و همه گير ناآييني در بيشتر نمونه ها خواست يا توان آن را نداشته است – گذشته از برش هايي چون دهه ي سي خورشيدي در ايران و نيز بازه هايي از تاريخ کنوني کشورهايي چون هند و الجزاير و سوريه و عراق و مصر - كه با شتاب فراوان پهنه را بر ايدئولوژي سنتي-خرافي-مذهبي بربندد. بدين گونه درگيري ديدگاه ها و جهان بيني ها ميان نيروهاي واپسگرا و پيشرو در تاره اي از تاريکي ها وامي ماند و ويرايي (اصلاح) جهان بيني آييني مانند اروپا در پيکره هاي تازه ي خود همانا پروتستانيسم، دئيسم و دگره رخ نمي گشايد. برآيند آن اينكه، ايدئولوژي بورژوازي به سانه ي يك سيستم انديشه ها و روش هاي روشن نه تنها در افريقا و آسيا، بلكه در ژاپن پيشرفته نيز به گونه اي همه سويه نمي آشکارد. بي جا نيست كه نهرو، مهاتما گاندي رهبر جنبش هندوستان را، با مقدسين مسيحيت سده هاي مياني درمي سنجيد. راست اين است كه هيچ يك از آيين هاي خاوري از اسلام تا بودائي و بويژه هندوگري به ويرايي (اصلاح) بنيادي بورژوائي تن نداده اند.
پنجم اينکه
بخش بزرگي از سازمان ها و نهادهاي برخاسته از روشنگران نابنيادگرا، چه انديشه پردازان بورژوايي و چه انقلابي-دمکرات ها و چه چپ ها، در پيوند با بخش بزرگي از توده هاي رنجبر كارگران و دهقانان و پيشه وران و لايه هاي گوناگون توده هاي شهري كه در باورهاي سنتي شناورند و بيشتر ريشه ي روستايي دارند، با دشواري روبرو بوده و هستند. بيجا نيست كه در هندوستان نهرو بزرگترين انديشمند كشورهاي بالنده ي زمان خود، كمتر از گاندي مي توانست با توده ها درپيوندد. در ايران نيز بخش بزرگي از نمايندگان بورژوازي نابنيادگراي بومي و جنبش کارگري چپگرا، در برپايي پيوند با توده ها از توانائي بايسته برخوردار نبوده اند. پاره اي از اين ناکامي ها بازمي گردد به سرکوب و کشتار بي گسست روشنگران و کنشگران کارگري-توده اي از سوي تندروان ديني در درون مرز، و پشتيباني پنهان و ناپنهان اين گونه بنيادگرايان در برون مرز. در پيوند با بورژوازي بومي، بخشي از ناکامي ها و نارسايي ها بازتابي است از چيرگي بازاريان بزرگ بر بخش بزرگتري از اقتصاد، و پيوستگي تاريخي آنان با نهادهاي پرستشگاهي پارينه گرا. 
انگيزه ي ششم
در پيوند بوده و هست با شكل ويژه ي رشد سرمايه داري در كشورهاي خاورزمين. براي پرداختن بدان مي توان نمونه ي كلاسيك هندوستان را درکاويد. در نيمه دوم سده ي نوزدهم ميلادي پس از يك رشته شورش ها، رژيم بريتانيا در برابر دهقانان واپس نشست، دستگاه كهنه ي بازرگاني هندوستان را به خود وابست، و بخشي از سرمايه داران بومي را كه سپس بر فراز سرمايه ي صنعتي هندوستان جاگرفتند، پشتيبان خويش ساخت. اين سياست بازتاب هاي چندي داشت؛ نخست اينكه بازرگانانِ وابسته به سيستم استعماري، بدون اينكه از سياست هاي انگلي خود دست شويند به سرمايه دار صنعتي فراروييدند، دوم اينكه رباخواران و محتكران و بازرگانان با خريد سهام شركت هاي انگليسي و هندي به صورت سهامدار درآمدند، و سوم و بويژه آنكه، زمينداران بدون اينكه پيوند خود را با مناسبات فئودالي-نيمه فئودالي ببُرند، كارفرماي صنعتي شدند. اين فرايند با روندي كه در اروپا به دگرگوني در جهان بيني هاي كهنه و واپس مانده انجاميد، متفاوت بود. در كشورهاي سرمايه داري اروپا فرايند پيکرگيري بورژوازي صنعتي عبارت بود از اينكه بازرگانان، بي واسطه توليد را به پيروي از خود درآورند، و يا، توليد كنندگان به بازرگانان و سرمايه داران فراروييدند. اين راهِ راديكالِ دگرگوني هاي اقتصادي و چيرگي بر اقتصاد چندساختاري بازه ي گذار، دگرديسي سترگ در جهان بيني هاي ديني و پاريني را درمي خواهيد. در هندوستان و نيز در ايران و بسياري از كشورهاي خاور، سرمايه داران با شركت در كار بازرگاني و صنعتي، زميندار بازماندند و از منافع گسترده ي بهره كشي فئودالي-نيمه فئودالي دست نکشيدند. بدين باريکه مي بايست درنگريست که، بزرگترين زمينداران خاور و نيز باختر در آستانه ي پيدايي مناسبات سرمايه داري، بلندپايگان نهادهاي پرستشگاهي يا اشرافيت کاتوزي (روحاني) بودند. با چيرگي مناسبات اقتصادي نوين در اروپا (و نيز چين، در سده ي بيست ميلادي)، بخش چشمگيري از کاتوزيان و همتايان زميندارشان خلع مالکيت شدند. در شمال قاره ي امريکا که از کاتوزيان توانمند فئودال چندان نشاني نبود نيز گسترش پيوستارهاي نوين سرمايه داري شتابي يافت سرسام آور. در هندوستان و ايران و دگرکشورهاي خاوري اما، مالکيت هاي فئودالي پرستشگاهي و ناپرستشگاهي به چالش جدي کشانده نشدند و با «سازشي تاريخي» ميان زميندار-سرمايه داران و بورژوازي بازرگاني-ربايي-مونتاژي، اقتصاد انگلي-استعماري توان گرفت. انگيزه ي بزرگ پرهيز بورژوازي كشورهاي خاور از جمله هندوستان و ايران در پياده سازي اصلاحات ارضي، بر خلاف آنچه در فرانسه پس از انقلاب روي نماييد، همين فرايش ديگرگون اقتصادي و پيدايش دگرسان سرمايه داري بوده وهست.
هفتم اينکه
روند جهاني ليبراليزه کردن اقتصاد در چند دهه ي گذشته بر ساختار اقتصادي-اجتماعي-فرهنگي کشورهاي بالنده تاثير منفي روزافزوني نهاده است. بدين معنا که با خصوصي سازي برجسته ترين بخش هاي اقتصادي و واگذاري آشکار و ناآشکار گلوگاه هاي اقتصادي کشورهاي بالنده (رو به رشد) به شرکت هاي فراملي، توان بورژوازي بومي ناتوليدي، بازار سنتي-ناسنتي، و نهادهاي انگلي اي که ريشه در سده هاي مياني دارند، افزاييده است. فشار همه سويه به آن نيروهاي اجتماعي که در برابر اين سياست هاي استعماري مي ايستند – چه در آسيا و افريقا، و چه در امريکاي لاتين – بالا گرفته و به تنش هاي تندي انجاميده است. بخشي از تنش ها باري، درگيري "بالايي ها" است بر سر سهم. در باختر آسيا، آماج هاي برجسته ي شرکت هاي فراملي عبارت است از چيرگي بر برجسته ترين کانون هاي انرژي-کاني، تحميل اقتصاد تک محصولي، جلوگيري از انقلاب شتابان صنعتي، آنهم بيشتر از راه جاسازي ريزه خواران بنيادگراي بازاري-کاتوزي: شايد بدان روي که سوداگران جهاني-منطقه اي، آلترناتيو چپ ستيز جاسازي شدني و زورمند ديگري که بتواند هم چون گذشته سودشان رساند، تاکنون نيابيده اند.
هشتم اينکه
 دشواري هاي اقتصادي دهه ي هشتاد ميلادي و بحران مالي-ارزي در کشورهاي سوسياليستي که به فروپاشي بازار مشترک اروپاي خاوري انجاميد و در آن شرکت هاي فراملي نفتي و دست پروردگان محلي آنان - چون سعودي هاي عربستان - نقشي ويژه داشتند، برجسته ترين و توانمندترين رقيبان بنيادگرايان در کشورهاي بالنده (رو به رشد)، همانا نيروهاي ملي-دمکرات نابنيادگرا را، از امکان مانور در اقتصاد درون و برون مرزي و انباشت سترگ سرمايه در دست نهادهاي دولتي-تعاوني-خصوصي توليدگرا و آينده ساز بازداريده است. پيامد آن اينکه، دولت هاي ملي (کنسرن ستيز در پهنه ي برون مرزي) و مردمي (سرمايه داري ستير در گستره ي درون مرزي) يا فروپاشانده شدند، و يا دگرگردانده شدند. پيدايي کشورهاي «بريکس» دربرگيرنده ي برزيل، افريقاي جنوبي، هند، چين و روسيه، افزايش شتابان سهم آنان در اقتصاد جهاني، و بالاگيري رقابت پذيري شان با نهادهاي مالي توانمندي چون بانک جهاني و صندوق بين المللي پول، در آستانه ي سده ي بيست و يک ميلادي مي توانست تا «اندازه ي کمي» جاي خالي بازار مشترک اروپاي خاوري در اقتصاد جهاني را پر کند، و بدينگون به بالش و فرايش سترساي (محسوس) نيروهاي ملي-مردمي سکولار در پاره اي از کشورهاي بالنده - بويژه در امريکاي لاتين – بيانجامد، که کمابيش انجاميد. يورش هاي تازه ي شرکت هاي فراملي با آماج چيرگي بر بازارهاي امروز و فرداي جهان، از آن ميان، «جنگ قيمت ها» با کشورهاي «سرکش»، کوششي هايي هستند براي درهم شکاندن هماوردان کنوني و آينده ي اقتصادي در چارسوي سپهر، جلوگرفتن از انباشت سرمايه در دست آنان، و ويژگان، مهار کردن انقلاب علمي-فني-صنعتي در اين دسته کشورها. کاهش «برنامه ريزي شده» و چشمگير بهاي موادخام صادراتي – آنهم در چندين بازه ي زماني - به سود صنايع تبديلي-صادراتي کشورهاي پيشرفته که انقلاب چهارم صنعتي خود را پشت سر مي نهند، شمار چشمگيري از کشورهاي وابسته به مواد خام، از آن ميان سه کشور عضو «بريکس» - برزيل، افريقاي جنوبي، روسيه - را با دشواري هاي بسيار مالي-ارزي روبرو سازيده بود. در اين «جنگ قيمت ها»، بنيادگرايان و نابنيادگرايان ريزه خوار کشورهاي بالنده از راه فروش ارزان مواد خام، از آن ميان، فروش ارزان نفت و فراورده هاي آن در بازارهاي سياه، خواسته و گاه ناخواسته، به ميلياردرهاي بزرگ-سهامدار کنسرن هاي جهاني سود بسيار رساندند.
واپسين انگيزه ها در پيوندند با چند و چون «انباشت آغازين سرمايه» ي وابسته به مواد خام صادراتي، پيدايي «سرمايه و سرمايه داري بازاري-ربايي-صنعتي» استعماري، پديداري «سرمايه و سرمايه داري بوروکراتيک» در کشورهاي بالنده، و نيز جايگاه بورژوازي انگلي در اقتصاد داخلي و بخش-بندي کار جهاني همزمان با فرمانروايي شرکت هاي فراملي بر بازارهاي بين المللي، که آنان را جداگانه ارزيابيده ايم.
اين نوشتار را با سروده ي "سنگاب" مي انجامانيم، که آيينه اي ست بر سوداهاي رنگارنگ "طبقاتي" زمامداران کاتوزي-بازاري خاوري، آنهم براي چنبره بر گنجينه هاي نفتي-گازي-کاني گرانسنگ باختر آسيا: سوداهايي که نه دهه ها، بلکه سده هاست در خاور "بر زمينِ ورز، سرنوشت تلخ" فروبيزيده اند (بيزيدن يا بيختن: الک کردن).

سنگاب، يا سنگابه «ظرفي بزرگ که از سنگ سازند و در حياط تکايا جاي دهند و در آن آب ريزند تا تشنگان از آن آب" نوشند

به تشنگان
چکه چکه
سوداي سرنوشت نوشاندن

خواهندگان، واخواستگان
گام گام
به خرابات تار خراماندن

بر دوش شکستگان، خم شدگان
بار بار
جادوي جهنم آواراندن

خوشه هاي جان به خـــــورها
تکه تکه
بر تبرهاي ترس ساياندن

اين سان بوده و هست
سحر ِ سنگ آبه اي
و نه چشمه اي
که دانه ها و دانش ها
به زهر ظلمات آلوده ست
تا آسمانيان
بر زمينِ ورز
سرنوشت تلخ فروبيزند

چه دريغ
نه به جوي ها جاني
نه به آب ها کامي
نه به دارها بالي

واخواستگان: معترضان، خور: خورشيد، ورز: ورزنده، بارآور، بيزيدن: الک کردن، دار: درخت، نوشاندن و خراماندن و آواراندن و ساياندن برگرفته از نوشيدن و خراميدن و آواريدن و ساييدن

يادداشت: دري يا فارسي يا تاجيکي، زباني ست آسان و رسا – باري آسيب ديده - که بايدش درپردازيد، نوگردانيد، بازآموزيد. براي داده هاي بيشتر بنگريد به کتاب "کارواژها در زبان ما" که پژوهشي تاريخي-دستوري ست، برآييده از کنکاشي ده ساله. براي دانلود کتاب، لينک زير را کارگيريد. خواهشمنديم آن را به دست آموزگاران، دانشجويان، دانش آموزان، دست اندرکاران، دوستداران و دانشکده هاي درون و برون مرز رسانيد
www.b-arman.com

از پيش گفتار کتاب
نخست به رده آراستنِ  دوپايه اي و  سه پايه ايِ (رده آرايي سه پايه اي، بيشتر براي دانش واژه ها) پايواژه هايِ ساده بر بنيانِ ماده ي آينده، و نه گذشته، پرداخته ايم، و سپس  ساختارهايِ  گوناگونِ  پارين و نوينِ واژه سازي  به  کمک پايواژه ها  يا  مصدرها  را کاويده ايم.  افزون  بر  آن، هنجاره ها و  نمونه هايي براي فشردنوديسيِ  پايواژه هايِ  آميزده  و مرکب،  يا  فراروياندنِ  آن ها به پايواژه هاي ساده نيز درانداخته ايم. در بخش دوم کوشيده ايم روش ها و  راهکارهاي  کمابيش  نويني براي واژه سازي بر بنيان پايواژه ها، ويژگان  در پهنه ي دانش واژه ها و دانش نوشتارها، دست رسانيم. در هر دو  پاره ي  اين پژوهش، نزديکا همه ي  واژه ها يا نوواژه ها روشمندانه و با آغازيدن از پايواژه ها يا مصدرهايِ  ساده ي  پاريني يا کنوني يا ساختگي، رده آراسته يا ساخته  شده اند. از آنجا که نمايه ها و فهرست ها بويژه  بر ارزيابي هايِ آوريده در بخشِ "يادداشت ها (بيست و شش يادداشت) استوارند ، خواندن آنان را پيش از پرداختن به نمايه ها و  فهرست ها  درخور مي دانيم. نگريستن به پانويس ها  نيز مي تواند در اين زمينه يارمند باشد.
 

سيتاتي از بخش نخست کتاب
در "برهان قاطع" و "حاشيه" يا "مقدمه ي برهان معين" به ديدگاه هايِ چندي پيرامونِ چگونگيِ پيداييِ زبان دري در خاورزمين پرداخته اند. از ميان آن ديدگاه ها، اين نگرش مي تواند با روندهاي اقتصادي-اجتماعي و داده هاي تاريخي برابري بيشتري داشته باشد: "گروهي گويند که در زمان بهمن اسفنديار چون مردم از اطراف عالم به درگاه او مي آمدند و زبان يکديگر را نمي فهميدند، بهمن فرمود تا دانشمندان زبان فارسي را وضع کردند و آن را دري نام نهادند، يعني زباني که در درگاه پادشاهان تکلم کنند ... جماعتي برآنند که وضع اين زبان در زمان جمشيد شده و بعضي ديگر گويند در زمان بهرام  ... دري منسوب است به در به معني دربار، چنانکه ابن مقفع و حمزه و خوارزمي و ديگران تصريح کرده اند  ... لغتِ اهل شهرهاي «مداين» است و کساني که در دربار شاه بودند، بدان سخن مي گفتند. پس اين کلمه منسوب به حاضران دربار است، و از بين لغات اهل مشرق (بلخ، بخارا، بدخشان، مرو)، لغت مردم بلخ بر آن غالب" مي باشد. در واره ي سامانيان، و نه طاهريان و آل بويه، زبان دري ساختارهاي کمابيش پايداري يافت و "از زماني که بخارا پايتخت سامانيان مرکز ادبيات فارسي شد و امراي آل سامان در رواج اين زبان هيچ فرونگذاشتند، بخارا معروفترين مرکز زبان"  دري در خاورزمين گرديد.    زبانِ دريِ فراپراکنده در واره ي سامانيان مي تواند ريشه در بازه ي اشکانيان (که از آسياي ميانه برخاستند) و ساسانيان داشته باشد. "بهار" در يکي از نوشته هاي خود به کهن ترين سندهايِ پهلويِ اشکانيِ در دسترس اش اشاره مي کند، و از آن ميان به "دو قباله ملکي" از اورامان کردستان "که يکي از آن" ها را خوانده مي پردازد، و مي نويسد، اين قباله ها و ديگر سندها و "اوراقِ" کهنِ بازمانده از کتاب ها و آيين ماني، همگي "از خط پهلوي و نوع ديگر (است) که از خط پهلوي گرفته شده ... مطالب آن ها ديني و اخلاقي است و لغات دري که در پهلوي جنوبي ديده نمي شود، در اين اوراق ديده مي شود و با پهلوي جنوبي    بسيار تفاوت دارد و آن اوراق به زباني است که بلاشک پايه ي زبان مردم سمرقند و بخارا، و بنيان زبان قديم مردم خراسان شرقي محسوب مي شود و پايه و اصل زبان دري را نيز بايستي در اين زبان جست و جو کرد". انگيزه ي گسترشِ زبانِ دري در باختر ايران از واره ي ساماني، از آن ميان، ماندگاريِ نهادهايِ پرستشگاهيِ زرتشتي که به زبان پهلوي بکارِ آموزشِ آييني مي پرداختند، در بخش چشمگيري از فلات ايران بود تا سده ي پنجم و حتي کمابيش تا ميانه ي سده ي ششم هجري. نيمه ي دوم سده ي پنجم و سده ي ششم هجري، واره ي چيرگيِ گاماگامِ تندروانِ ديني و "قدرت فقها"، و نيز درآميزيِ گسترده ي زبان دري با واژه ها و دستورزبان عربي است.
 

???? ????
?????? ???? ???? ????

click

click

بهارا باش کاين خون گل آلود

برآرد سرخ گل چون آتش از دود

 click

قاجاریان تراژدی صفویان، و ولاییان کمدی آنانند

جسد او (شاه عباس) بعدها از "کاشان به قم منتقل شد و عده ای نوشته اند که این کار پنهانی انجام شد، بعض سیاحان نوشته اند که پادشاهان صفوی، از ترس اینکه مبادا استخوان های آن ها به سرنوشت استخوان شاه تهماسب دچار شود، وصیت می کردند که بعد از مرگ آن ها، چند تابوت مشابه از دروازه های شهر خارج کنند و هر کدام را به طرفی ببرند تا معلوم نشود قبر شاه کجاست، و به همین سبب سنگ قبر شاه عباس در کاشان هم نوشته ای به نام ندارد". دوسرسو نویسنده فرانسوی سده ی هیجده میلادی نیز به همین ناخشنودی ها اشاره دارد، وقتی یادآور می شود؛ "از آنجا که در زمان او (شاه عباس) تاج و تخت پادشاهی در دودمان صفوی نوپا بود، چون او نبیره ی شاه اسماعیل بود و پادشاهی این خاندان میان مردم هنوز آیین دیرینه ای نشده بود، «ترس شاه عباس از مردم کشور خود، بیشتر از ترس همسایگان برون مرزی» بود. شاه عباس در همه ی شهرها و نقاط کشور گروه های آمیخته ای از نژاد و زبان گرد می آورد تا از لحاظ آداب و رسوم و عقاید متفاوت باشند. مردم گرچه همه پیرو یک قانون و دستور بودند، ولی با سیاست (افزوده ی نگارنده: "سیاست تفرفه بیانداز و حکومت کن" یا سیاست "حیدری-نعمتی")، اتحاد و یگانگی در میان آن ها بر علیه دولت غیرعملی می گردید." (آن چه امروز نیز دزدان ولایی و دزدان دریایی، دست در دست هم بدان عمل می کنند). و اینجا یک پرسش از دست اندرکاران "نظام ولایی": آیا دست اندرکاران "نظام ولایی" پس از سه ده سیاهکاری و خون ریـــــــــــزی، سرنوشتی چون "شاهان دین پناه" صفوی خواهند یافت. چند سده پیش، زمینه ی نخبه زدایی و بی رنگ شدن علوم اثباتی و تجربی، و پر رنگ شدن گرایش های خرافی و غیرتجربی را، مجتهدان "متعصب" و "نادان" و "ثروتمند" صفوی فراهم می ساختند، و امروز زمینه ی دگراندیش کشی ها و خرافه گرایی ها را "متعصبان" و "نادانان" و "دارایان" رنگارنگ ولایی فراهم می سازند. آیا فاجعه ی ملی در سال شصت و هفت و کشتار هزاران زندانی سیاسی در دوران "طلایی امام" بازخوانی چنین رویدادهای تلخی نیست: "دو تن از سرداران مراد بیک جهان شاهی و سایلتمش بیک را غازیان (سربازان شاه اسماعیل "مرشد کامل" و متعصب شیعه) زنده زنده به سیخ کشیدند و بریان کردند و به عنوان هشداری به دیگران، به جای کباب" خوردند

 

اصل چهل و چهار قانون اساسی: پایه ای برای مصادره ی دارایی هایِ به یغما رفته ی توده ها از سوی بازاریان بزرگ، بنیاد-موقوفه خواران فربه، پاسداران بلندپایه، و نوسوداگران مالی-مونتاژی در "خلافت نفتی" ایران

نظام اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بر پایه سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی با برنامه ریزی منظم و صحیح استوار است. بخش دولتی شامل کلیه صنایع بزرگ، صنایع مادر، بازرگانی خارجی، معادن بزرگ، بانکداری، بیمه، تأمین نیرو، سدها و شبکه ‏های بزرگ آبرسانی، رادیو و تلویزیون، پست و تلگراف و تلفن، هواپیمایی، کشتیرانی، راه و راه ‏آهن و مانند اینها است که به صورت مالکیت عمومی و در اختیار دولت است. بخش خصوصی شامل آن قسمت از کشاورزی، دامداری، صنعت، تجارت و خدمات میشود که مکمل فعالیتهای اقتصادی دولتی و تعاونی است

از اصل ۴۵ قانون اساسی: پایه ای برای بازپس گرفتن دارایی های تاراج شده ی مردم ایران از دست اندرکاران سامانه ی ولایی

انفال و ثروتهای عمومی از قبیل زمینهای موات یا رها شده، معادن، دریاها، دریاچه ها، رودخانه ‏ها و سایر آبهای عمومی، کوه‏ها، دره‏ ها‏، جنگلها، نیزارها، بیشه های طبیعی، مراتعی که حریم نیست، ارث بدون وارث، و اموال مجهول ‏المالک و اموال عمومی که از غاصبین مسترد میشود

چهار ستون اقتصادي سامانه ولايي که صدها و بلکه هزارها ميليارد دلار سرمايه هاي مردمی را در درازنای چند دهه به جیب زده یا بر باد داده اند، نزديک به هشتاد درصد اقتصاد ايران را زيردست دارند. اين جهار نيرو عبارتند از بازرگانان بزرگ، بنياد-موقوفه خواران فربه، پاسداران بلندپایه، و نوسوداگران مالی-مونتاژی در درون سامانه ی ولايي. دستياران نهان و نانهان برون مرزي آنان نيز بویژه انحصارهاي نفتي-نظامی-مالی بين المللي هستند. سرکوب گستاخانه و خونبارانه ی جنبش هاي زنان و جوانان و روشنگران، و ویژگان کارگران و مزدبگبران و رنجبران، از سوی "خلفای نفت ایران" پوششي است براي اين چپاول کم پیشنه و همه سويه