داد

نشريه اجتماعي-اقتصادي

و پژوهشي-تاريخي

click
click
click
click
click
click
click
click
click
click

click

سه سده ي سرنوشت ساز

در هزاره ی گذشته اشرافیت توانمند و مال دار روحانی، سه بار بلند خیمه برافراشته است. از پیوند میان لشکریان چادرنشین خاوری-باختری با روحانیون موقوفه دار، اشرافیت روحانی سنی یا «صنف متشرعین و فقها» در سده ی دهم میلادی فرارویید، از همکاری میان لشکریان کوچ نشین آناتولی و صوفیان فئودال شمال، اشرافیت روحانی شیعه در سده های هفده و هیجده میلادی سربرآورد، و از همراهی آشکار و ناآشکار استعمارگران اروپایی-امریکایی و روحانیون موقوفه دار-بازاری، اشرافیت روحانی «ولایی» در پایان سده ی بیست میلادی خود نمود

click

در پایان سده ی هفده و آغاز سده ی هیجده میلادی بود که یکی از بزرگترین راهبندهای تاریخی در گدار شکوفایی فرهنگی و اجتماعی-اقتصادی ایران آفریده شد و "هیولایی خرافی" و با توان بالای اقتصادی و قدرت آشکار و ناآشکار سازمانی، پا به پهنه ی زندگی نهاد. این "هیولای خرافی"، و بویژه اشرافیت آن، دست در دست نیروهای گونه گون بازدارنده ی رشد درون و برون مرزی، در پنج سده ی گذشته در برابر بیشتر نوزایی ها و نوسازی های ضرور اجتماعی، قلدرمنشانه و گستاخانه بالا برافراشته است. حساب این اشرافیت روحانی، از توده ی شیعیان ایران که بخش کوچکی از ساکنان فلات بزرگ ایران را تشکیل می دادند، و نیز جنبش های ضدفئودالی آنان، جداست

سه سده ی سرنوشت ساز

در پایان سده ی پانزده میلادی، باختر آسیا زیر نفوذ روزافزون زمینداران و بازرگانان بزرگ، و در آستان پایان دادن به عصر ملوک الطوایفی و برپایی دیوان سالاری نوین جای داشت. کوشش برای پایه گذاری زمامداری متمرکز را تیموری ها، و در پی آنان، قراقویونلو ها و آق قویونلوها آغازیدند، ولی به انجام نرساندند. این امر در آغاز سده ی شانزده میلادی، بویژه با همکاری میان زمینداران و بازرگانان شمال و کوچ نشینان قزلباش، پی گرفته شد و به بنیان گذاری دودمان صفوی انجامید. شالوده ی ایدئولوژیک دولت متمرکز و نوین فئودالی، بر آیین شیعه ی دوازده امامی استوار بود، و از پاره ای جهات روبنای خلفای عباسی (1) را بازمی خواند. کامیابی این دولت بیش از دیوان سالاری های پیشین بود. روی کار آمدن دولت صفوی آغاز برشی بود تازه در تاریخ ایران، که نگارنده آن را چهارمین برش در تاریخ چند هزار ساله ی فلات ایران ارزیابی می کند (2). بازتاب های این جنبش فئودالی-بازرگانی هنوز در ایران نگریستنی است.

پژوهش کنونی کنکاشی است اجتماعی-اقتصادی در این سده های پر افت و خیز و پر پیامد. پیرامون دگردیسی های این برش تاریخی ارزیابی های زیادی انجام گرفته، که در آن از چشم اندازهای گوناگون به رویدادهای سده های شانزده وهفده و هیجده میلادی نگریسته شده است. در این پژوهش ها اما، یا به مسائل اجتماعی-اقتصادی پرداخته نشده، و یا این گونه مسائل تنها به صورت کناری مورد توجه قرار گرفته اند. از میان پژوهشگران ارزنده ای که بدین برش پرداخته اند، می توان به مینورسکی و پتروشفسکی، و از نگاه ویژه، به براون اشاره نمود. نویسندگانِ پس از این پژوهشگران یا کمابیش از آنان مایه گرفته و ارزیابی های آن ها را دامنه و ژرفا داده اند (3)، و یا اگر در پهنه های اجتماعی-اقتصادی جستار نموده اند، نه کل، بلکه جزء را با دقت ویژه و موشکافانه ای در نمونه های مشخص به ارزیابی سپرده اند. در هیچ یک از ارزیابی های در دسترس، انگیزه های اجتماعی اقتصادی که به پیدایش گام به گام دیوان-آیین سالاری سترگ صفویان انجامید، و تمایز آشکار اقتصادی (پیدایش خالصجات گسترده ی شاهی-دیوانی و یکان های اقتصادی کمابیش توانمند مرکزی-ولایتی) را میان ایرانیان و دو همسایه ی بزرگ، عثمانیان آناتولی در باختر و مغولان هند در خاور، پدید آورد، موشکافی نشده است. پتروشفسکی که بیش از دیگر پژوهشگران به مسائل اجتماعی-اقتصادی این برش پرداخته، و نکات کلی ولی ارزنده ای را برجسته نموده، در این زمینه به درستی می نویسد؛ "(در سده ی هفدهم میلادی، همانا صد سال پس از روی کار آمدن قزلباشان) زمام امور سیاست در دولت صفوی از دست بزرگان نظامی چادرنشین بدر رفت و به دست ماموران کشوری ایرانی که به روحانیون و تجار بزرگ متکی بودند، افتاد. محققان هنوز علل این تبدیل و تغییر را کشف نکرده اند، زیرا بر روی هم تاریخ اقتصاد ایران چنانکه باید و شاید مورد مطالعه قرار نگرفته است."

برای پاسخ به این دسته پرسش ها در سده های شانزده و هفده میلادی، و دستیابی به انگیزه های دگردیسی های سده ی هیجده و نوزده میلادی، و بویژه، روشن نمودن ریشه های اجتماعی-اقتصادی واپس ماندگی باختر آسیا و ایران، نگارنده نه تنها از سرچشمه های دست اول و دوم آن برش (که در مورد پاره ای از آنان، ادوارد براون به درستی می نویسد؛ "به زحمت می توان یک موضوع عمومی گران بهایی از آن ها استخراج کرد و فقط پس از رنج فراوان و صبر بی پایان می توانیم نکاتی از آن ها بیرون بیاوریم که نور ضعیفی بر اوضاع و مسائل مذهبی و سیاسی و اجتماعی بیافکند") بهره گرفته، بلکه از پژوهش های پایه ای و کناری داخلی، و نیز خارجی تا حد مقدور استفاده کرده است.

بر پایه ی پژوهش کنونی، ایران از سده ی هفده میلادی، و پس از صد سال کشاکش میان کوچندگان و آرمندگان، و علیرغم حضور مناسبات فئودالی در جای جای آن، بویژه در مراکز شهری بزرگی چون اصفهان و شیراز و کرمان و یزد، وارد مناسبات بورژوایی با وزن سنگین سرمایه داری بازرگانی-مالی شد که برآیندهای آن، از جمله عبارت بودند از افزایش تولیدات کالایی، رشد روابط پولی، افزایش داد و ستدهای داخلی و خارجی، و گسترش مالکیت های نوین کشاورزی. متاثر از این مناسبات اقتصادی، انباشت انبوه سرمایه در دست لایه های نوین بورژوایی (یا بورژوا-زمیندارها)، آرام آرام زمینه را برای به تبعیت در آوردن دستگاه دیوانی-شاهی مرکزی، و از گدار آن، به تبعیت در آوردن دیوان خانه های نوین ایالتی یا "ایالات خاصه"، در پایان سده ی هفده و آغاز سده هیجده میلادی، از سوی آنان فراهم ساخت. خیزش خاوران یا جنبش قندهاری ها به رهبری محمود، که هم از پشتیبانی آشکار و نهان "بزرگترین بازرگانان آسیا" و ایران (و از آن میان ارمنی ها)، هم از حمایت گروهی از بازرگانان و کارگاه داران کرمان و یزد (و از آن میان زرتشتی ها)، و هم از جانبداری صرافان ایران و هند (و از آن میان پارسیان هند) برخوردار بود، در حقیقت امر انقلابی بود بورژوایی بر علیه سه لایه ی توانمند فئودال ایران؛ نخست، اشرافیت درباری یا خواجه ها و امیرها، دوم، اشرافیت روحانی یا ملاباشی ها و کشیش ها، و سوم، خان های توانمند کوچنده و آرمنده ی محلی. این انقلاب بورژوایی که پس از انقلاب هلند و انگستان، و پیش از انقلاب فرانسه با "نمایی خاوری"(4) (نه تنها در گذشته، بلکه امروز نیز بر دگردیسی های اقتصادی، و از آن میان بر سیاست های  "نولیبرالی" جامه ای "خاوری-اسلامی" پوشانده اند) رخ نمود، در مراحل نخستین اش از پشتیبانی تهی دستان شهری و روستایی برخوردار شد و کمابیش خصلتی دمکراتیک به خود گرفت، و بدین گونه، نه تنها تمایلات ضدفئودالی، بلکه گرایش های ضدسرمایه داری از خود بروز داد و "راسپوتین" های خود را به پهنه ی سیاسی آورد. اگر "ایوان مخوف" ایران یا شاه صفی به اشرافیت فئودال کوچ نشین ایران ضربه ای تاریخی وارد کرد و در کوران کشتارهایش به گفته ی شاردن "طبقه ای موقتا نابود شد"، راسپوتین سده ی هیجده ایران یا "ملازعفران" مغز متفکر دربار محمود و اشرف با پشتیبانی بازرگانان و صرافان و کارگاه داران قندهار و جلفای اصفهان و کرمان و یزد، اشرافیت درباری-روحانی را به خاک و خون کشید و "رقبات" (یا دفتر دارایی های فئودالی ملایان و خواجگان) را که "در چهل ستون بود به زاینده رود افکند" و آنان را خلع سلاح اقتصادی نمود.

انقلاب ضدفئودالی-بورژوایی ایران، چون انقلاب فرانسه، از یک سو، با دشمنان درونی یا اشرافیت روحانی و غیرروحانی فئودالی، و از دیگرسو، با دشمن توانمند بیرونی یا اشرافیت فئودالی عثمانی در جنگ بود. در کوران این نبرد که همه ی باختر آسیا را زیر تاثیر خود گرفته بود، "دولت موقت نخستین" یا دولت "انقلابی" محمود، جای خود را به "دولت موقت دومین" یا دولت بورژوا-فئودال و "محافظه کار" اشرف سپرد، و از درون "دولت موقت دوم"، دولت بورژوا-فئودال نادر (یا به گفته ی درست کرزن، "ناپلئون خاور") با وظایفی کمابیش همسان با "نابغه ی جنگی اروپا" و با "نمایی خاوری"، و با وجه سنگین سرمایه داری دولتی و استوار بر خالصجات گسترده ی دیوانی و انحصار دولتی بازرگانی خارجی، پا به پهنه ی زندگی نهاد. یکی از برجسته ترین رویکردهای نادر "سیاست ارضی او بود که هدفش تحکیم حکومت مرکزی و سرکوبی تجزیه طلبی فئودالی بود. به طور کلی او مقدار زمین های دولتی و زمین های خاصه را توسعه داد و سبب تضعیف موقعیت سیاسی و اقتصادی فئودال های مستقل (و از آن میان زمینداران روحانی) گردید. بسیاری از نمایندگان بوروکراسی کشوری، اقدامات حکومت شاه را از قبیل کوشش برای تحدید نفوذ اشراف نظامی-فئودالی برخی قبایل و سیاست توسعه و تحکیم زمینداری دولتی تایید می نمودند. انباشتن دستگاه رهبری از تعداد زیادی کارمند و بازسازی سازمان پیچیده و عظیم حکومت مرکزی و محلی، که در زمان صفویان انجام پذیرفت، به نفع بوروکراسی تمام شد. این سازمان در زمان نادر نه تنها به علت افزوده شدن ایالات مفتوحه بدین امپراتوری صدپارچه، بلکه در نتیجه ی افزایش زمین های دولتی، باز هم پیچیده تر شد".

نادر می رفت تا با "شمشیری آخته" وظیفه ای "تاریخی" را به انجام رساند و فلات ایران را از نفوذ بزرگترین زمینداران فئودال، و در گام نخست، اشرافیت زمیندار شیعه رها سازد. وی راهی پر سنگلاخ را برای پیدایی مناسبات نوین سرمایه داری با "نمایی خاوری" و با وزن سنگین بوروکراسی دیوانی هموار می ساخت. در پهنه ی برون مرزی نادر برای بازگشایی و شکوفایی راه های زمینی بازرگانی به هند و چین و عثمانی از یک سو (وی پس از گشودن راه های بازرگانی ایران به هند، در تدارک گشودن راه های بازرگانی زمینی ایران تا مدیترانه، و نیز آسیای مرکزی تا چین بود)، و چیرگی بر راه های بازرگانی آبی جنوب و شمال ایران خیز برداشته بود. این رویکردها از پشتیباتی بخشی از بورژوازی بازرگانی-مالی-تولیدی و بویژه دیوان سالاران ایرانی برخوردار بود. هر دو فراز اقتصادی-سیاسی-نظامی پنج سده ی گذشته در راه رشد سرمایه داری، همانا برش شاه عباس و دوره ی نادرشاه، بر سازمان پیچیده ی اداری و خالصه های گسترده ی دیوانی و انحصار دولتی برجسته ترین بخش های بازرگانی برون مرزی استوار بوده اند. اصل چهل و چهار قانون اساسی، در حقیقت از درون این آزمون های تاریخی چند سده ای بیرون زده است. در تاریح سرمایه داری معاصر ایران، از دیدگاه اقتصادی-اجتماعی می توان رضا شاه را تراژدی نادرشاه، و محمدرضاشاه (پس از افزایش بهای نفت در دهه ی پنجاه خورشیدی) را کمدی رضاشاه ارزیابی کرد. "پینوشه ی ریشدار" پس از کودتای ناآشکار هشتاد و چهار، و بویژه بعد از کودتای آشکار سال هشتاد و هشت، لنگان لنگان در گدار پهلوی دوم گام برمی دارد.

بر پایه ی پژوهش کنونی، پایان کار دولت نادر را می توان در حقیقت به معنی شکست نهایی انقلاب بورژوایی در ایران و باختر آسیا در سده ی هیجده میلادی، و چیرگی دوباره ی اشرافیت روحانی و غیرروحانی فئودالی بر نهادهای روبنایی ارزیابی کرد. پس از صد سال کشاکش خونین در سده ی هیجده میلادی، به گفته ی ژرف "ر.ی. پری"، قاجارها یا "آخرین قزلباش ها میراث سلطنت مستبدانه صفویه را تحت نامی جدید احیا کردند"، و در برابر نخستین انقلاب بورژوایی ایران و باختر آسیا، راهبندی تاریخی آفریدند. شالوده ی این دودمان نوین که بر این خاک به چشم "ملکی استیجاری" فرمان می راند، بویژه استوار بود بر دو فئودال بسیار توانمند فلات ایران؛ اشرافیت کوچنده و آرمنده ی زمیندار، و اشرافیت روحانی فئودال. پروسه ای که در پایان برش صفوی و با "منصب فروشی ها" و دادن امتیازهای اقتصادی-سیاسی به بازرگانان و صرافان در پایان سده ی هفده میلادی آغاز شده و به "خیزش خاوران" انجامیده بود، در ابعادی گسترده تر و در شرایط منطقه ای و جهانی نامساعدتر، با دویست سال تاخیر در پایان سده نوزده ی میلادی دوباره بروز کرد و انقلاب مشروطه را آفرید.

در "پاره ای" از زمینه ها، انقلاب مشروطه از "خیزش خاوران" ناتوان تر و واپس مانده تر بود. برای آشنایی با گوشه هایی از این واپسگرایی ها، در پایان این نوشتار، از کتاب دوسرسو که از نوشته های کروسینسکی کشیش لهستانی و گزارش روزنامه های وقت اروپایی مایه گرفته، و در برش زمامداری اشرف و پیش از برآمدن نادر، نگاشته شده، به رده بندی طبقاتی یا سیاسی-آیینی دولت بورژوا-فئودال اشرف نگاهی می اندازیم. این رده بندی بازتابی بود از خواست های اقتصادی-سیاسی-فرهنگی بخش چشمگیری از بورژوا-زمینداران و ساکنان فلات گسترده و چند آیینی-تیره ای ساکن "ایرانشهر".

شوربختانه اشرافیت نخستین و واپسینِ قزلباش (صفوی ها و قاجارها) دست در دست اشرافیت روحانی شیعه، و برای پاسداری از منافع اقتصادی خویش، این خواست های تاریخی را نادیده گرفتند، و عملا زمینه را برای به بند کشیدن نیروهای مولده از یک سو، و جدایی قفقاز و بخش های بزرگی از خاور و باختر از دیگرسو، و نیز فروپاشی گام به گام "استان های همبسته ی باختر آسیا" فراهم ساختند.

ولایی ها در پایان سده بیست میلادی کمابیش در گدار "آخرین قزلباشان" (قاجارها)، گام برداشتند، با این تفاوت که در سده های شانزده تا نوزده میلادی (نزدیک به چهارصد سال!!!)، ائتلاف میان "سادات" (یا اشرافیت روحانی) و "قزلباشان" هسته ی مرکزی زمامداری فئودالی را تشکیل داد و ایران را دچار ایستی تاریخی نمود، و در پایان سده ی بیست و آغاز سده ی بیست و یک میلادی، ائتلاف ناآشکار و آشکار میان "سادات" و "استعمارگران" شالوده ی مناسبات بازرگانی-وارداتی سرمایه داری را زیر پوشش ایدئولوژی های سده ی میانه استوار ساخت و کشورمان را برای چند دهه به سراشیبی تاریخی انداخت. در صورت اجرای خواست های ملی-مکراتیک مردم مان و عدم چیرگی "اشرافیت روحانی" و همدستان و همداستانان آنان بر انقلاب بهمن، به گمان بسیار کشور ما در رده بندی جهانی اکنون در کنار برزیل جای گرفته بود که به تازگی به یکی از پنج قدرت اقتصادی جهانی فراروییده است.

برای آگاهی بیشتر از همسانی های ولایی ها و صفوی ها، و نیز نشیب و فرازهای ایران در این "سه سده ی سرنوشت ساز"، برگرفته از اسناد تاریخی، نمایی از رده بندی های آیینی-اداری در سه برش صفوی و افغان و افشار را با پاره ای افزوده ها، در زیر به نمایش درآورده ایم. این رده بندی ها نمایی هستند از لایه بندی های اقتصادی-اجتماعی در نهادهای زمامداری.

با آرزوی آن که در خیزشِ در پیش بر خلاف سده ی هیجده میلادی، نه "دولت های موقت"، بلکه "دولت های پایدار و دمکرات و دادخواه" و رها از هر گونه وابستگی آیینی، پا به پهنه ی تاریخ نوین ایران نهند. برای دستیابی بدان، «خیزش اندیشه ها» که پیش درآمدی است برای «خیزش های بلند تاریخی»، گریزناپذیر است. آری، می بایست در این برش، کار فرهنگی را هزار چندان نمود.

 

نگاهی به سازمان اداری-آیینی (5) برش صفوی

جایگاه نخست، ملاباشی: "مشارالیه سرکرده ی تمام ملاها و در ازمنه ی سابقه ی سلاطین صفویه، ملاباشی گری منصب معینی نبود، بلکه افضل فضلای هر عصری در معنی ملاباشی، در مجلس پادشاهان نزدیک به مسند، مکان معینی داشته، احدی از فضلا و سادات، نزدیک تر از ایشان در خدمت پادشاهان نمی نشستند. .... (در اواخر زمان شاه سلطان حسین) ملا محمد حسین نامی ملاباشی شده، و به غیر از تدریس مدرسه ی مذکور (مدرسه ی چهار باغ اصفهان) به سایر اموری که ملاباشیان آن را مرتکب بودند، قیــــــــــــــــام و اقدام داشت."

جایگاه دوم، شغل صدرات خاصه و عامه: "مجملا لازمه ی منصب صدارت، تعیین حکام شرع و مباشرین اوقاف تفویضی و ریش سفیدی جمیع سادات و علما و مدرسان و شیخ الاسلامان و پیش نمازان و قضات و متولیان و حفاظ و سایر خدمه ی مزارات و مدارس و مساجد و بقاع الخیر و وزرای اوقاف و نظار و مستوفیان و سایر عمله ی سرکار موقوفات و محرران و غسالان و حفاران با اوست."

جایگاه سوم، شغل قاضی دارالسلطنه ی اصفهان: (برای) "دعاویه شرعیه مردم، موافق قانون شریعت"

جایگاه چهارم، شغل شیخ الاسلام دارالسلطنه اصفهان: (برای) "دعواهای شرعی و امر به معروف و نهی از منکرات ... و طلاق و ضبط مال غایب و یتیم"

جایگاه پنجم، شغل قاضی عسکر: (در آغاز و میانه ی برش صفوی) رسیدگی " به حکم شرعی عساکر ... در اواخر زمان سلاطین صفوی منحصر به آن شد که عساکر نصرت مآثر سواد ارقام تنخواه مواجب خود را که به ممالک می فرستادند، به مهر قاشی عسکر می رساندند"

 

نگاهی به رده بندی آیییی و اجتماعی-اقتصادی در "دولت موقت" اشرف (6):

برگرفته از دوسرسو، نویسنده ی فرانسوی سده ی هیجده میلادی (7): "در مرتبه ی بالا افغان ها هستند، چون بر کشور مسلط گردیده اند. در مرتبه ی دوم ارامنه اند که تعداد آن ها در کشور زیاد است و پراکنده می باشند. (افغان ها فرمانی صادر کرده اند که ارامنه –"بزرگترین بازرگانان آسیا"- می باید اختلافات خود را در برابر یک قاضی ارمنی حل و فصل نمایند و در صورت رجوع به قاضی مسلمان، جریمه ی بزرگی به آن ها تعلق خواهد گرفت. در زمان پادشاهی شاه سلطان حسین، شبانگاه مردم برای دزدی و چپاول ارامنه به جلفا می رفتند و اگر یک فرد ارمنی در دفاع از جان و مال خود کوچکترین زخمی به یک مسلمان وارد می آورد، محکوم به اعدام می شد. ولی پس از سقوط اصفهان، به ارمنیان اجازه داده شد که از جان و مال خود دفاع و دزد شبانه را خود مجازات کنند. این فرمان پس از صادر شدن به خوبی اجرا می شود. دزد یا جنایتکار را به دار می زنند یا بر حسب جرم او، گوش و بینی اش را قطع می کنند. در یک روز هغت نفر دزد مجازات شده اند. این دزدان نه تنها یکی از خانه های جلفا در شبانه غارت کرده بودند، بلکه پدر خانواده را نیز کشته بودند). در مرتبه ی سوم درگزینی ها هستند که افغان ها (با یاری نصرالله "زرتشتی"، سرفرمانده ارتش محمود) برای پر جمعیت تر کردن اصفهان یک گروه صد هزار نفری از آنان را از باختر کشور به اصفهان کوچ داده اند و آن ها همانند افغان ها سنی مذهبند. در مرتبه ی چهارم مولتانی ها یا هندوهای بانیان (یا به گفته ی پاره ای از پژوهشگران، پارسیان هند (8)) هستند. آنان را مولتانی می نامند که به نام شهر بزرگی در هند منتسب می شوند و آن شهری است که از دیگر شهرها به قندهار نزدیک تر است (به گمان بسیار از تامین کنندگان مالی ارتش محمود و اشرف. بازرگانان ایرانی بزرگی از تبار علیمردان خان در هند و قندهار و مرزهای خاوری می زیستند) و نخستین هندوهایی که به ایران آمده بودند، از این شهر بودند. این هندوها بازرگانی اصفهان را در دست دارند. آن ها رباخواران بزرگی هستند و تقریبا همه ی امور پولی اصفهان در دست آن هاست. گروه پنجم زردتشتیان اند که دین باستانی ایران را حفظ کرده اند. بزرگترین دشمن کنونی «ایرانیان اصلی(9) » (منظور شیعیان) همین گروه است. شاه سلیمان آن ها را به زور وادار به گرویدن به اسلام می کرد و سپس شاه سلطان حسین با شدت و زور بیشتر کار پدر را ادامه می داد (شمار زرتشتیان در آغاز برش صفوی و در آغاز زمامداری شاه اسماعیل را نزدیک به یک میلیون تن گمانه می زنند، که با توجه به جمعیت ده میلیونی در آن گاه، چیزی بود در حدود ده درصد از جمعیت ایران. در درازای برش صفوی، و بویژه در پایان کار آنان و با افزایش تندروی های آیینی، شمار آنان به شدت کاهش یافت، تا جایی که در دوره ی قاجار جمعیت آنان به سی و دو هزار تن فروکاهید). این سیاست باعث دشمنی آنان با ایرانیان مسلمان شده است، ولی افغان ها به آن ها آزادی کامل دینی را داده اند. در مرتبه ی ششم یهودی ها هستند. در مرتبه ی هفتم و آخر "ایرانیان اصلی" (شیعیان) می باشند که اکنون با آنان رفتار بندگانه می شود."

 

نگاهی به اصلاحات آیینی نادر

اصلاحات آیینی، از اصل سند شورای قوریلتای مغان: "اهالی ایران آن چه در این مدت به روزگار خود دیده، «از گل بوستان دولت صفویه» بود که در عهد ایشان آتش فتنه و نقاضت افروخته گشته، همگی اطراف را به دشمن، و ما را به دست انواع بلایا و محن داده، از عهده ی ضبط و محافظت ما برنیامدند  ... همگی ... شرط و اقرار و اعتراف کردیم که نسلا بعد نسل (آیین) مبدعه ی صفویه را متروک ... (و آیین) حنیف جعفری که همیشه ... متبوع امت احدی بوده معمول، ... (و) از سلسله ی صفویه ذکورا و اناثا احدی را تابع و مطیع نشویم و در هر ملک و شهر که باشند، ایشان را اعانت و متابعت نکنیم و از هر یک کمترینان که نسلا بعد نسل خلاف عهد و قول ظاهر شود، مردود درگاه الهی و مستحق سخط و غضب حضرت رسالت پناهی بوده، خون ما هدر و غرض و نفس ما مستوجب عقوبت و خطر باشد". ( بخشی از این سند از میان رفته و خواندنی نیست.)

اصلاحات آیینی: "در قوریلتای مغان، نادر قلی خان به اشراف شرکت کننده در این شورا اعلام نمود که شاه شدن او سه شرط دارد. طبق دو شرط اول، می بایست سلطنت برای فرزندان نادر موروثی باشد و فئودال ها نیز از ادعای شاهزادگان صفوی نسبت به تاج و تخت حمایت نکنند. شرط سوم نادر این بود که شیعیان تحت تابعیت او از مذهب شیعه دست بردارند ... در شرط سوم او گفته شده بود که علت جنگ های خونین بین مسلمانان، به خصوص بین ایران و ترکیه (عثمانی) نفاق های مذهبی است. نادر پیشنهاد کرد که برای اجتناب از نزاع ها و خونریزی های بعدی، شیعیان تبعه ی او از «لعنت کردن» که به وسیله ی شاه اسماعیل اول صفوی مقرر شده بود، ممانعت کنند و هواخواه امام جعفر صادق شوند. «دستور شاه درباره ی اتحاد هر دو فرقه سنی و شیعه که وجودشان بین فارس و ترک تخم نفاق افکنده بود» منتشر شد. در دستور یاد شده، آمده بود که هر کس از اجرای این قانون کوتاهی کند، باید منتظر «بی مهری شاه» باشد ... نادر در قوریلتای مغان از زیردستان خود خواسته «که در تمام دولت از جشنی که به خاطر مرتضی علی گرفته می شد چشم بپوشند و دین ترکیه را لعنت» نکنند". نادرشاه در بیست و پنج مه هزار و هفتصد و چهل اسقف ارمنی، اسقف کاتولیک ملاوخاخام را پیش خود می خواند و به آن ها دستور می دهد که انجیل حواریون و تلمود را ترجمه کنند. (نادر می گوید) قادر متعال به او عظمت، قدرت و شهرت داده و در «قلب ما بینش به وجود آورده که اختلاف بیت این همه آیین ها را ببینیم، از میان آن ها انتخاب کنیم و ایمان نوی بسازیم که هم خدا از آن خشنود شود و هم برای ما وسیله ی نجاتی باشد. برای همین است که این قدر در جهان آیین های مختلف وجود دارد، آیین هایی که یکی دیگری را لغو می کند و هر یکی فقط خودش را ارزشمند می داند. این آیین ها یکی نیستند، در صورتی که خدا یکی است و آیین هم باید یکی باشد». نادر در حالی که به ترجمه ی تورات-انجیل و قران گوش می داد، گاه گاه به پیغمبران یهود و محمد و علی می خندد."

پایان بخش نخست

 

پیوست:

1- عبدی بیگ شیرازی در تکلمه الاخبار که در برش تهماسب نگاشته شده، به بخشی از واقعیت نگریسته است، آن گاه که می نویسد؛ "و این خبر حق است. چه همچنان که بنی عباس را ملک به آسانی به وسیله ی ابومسلم مروزی روزی شد، و به سعی ترکان سلجوقی و دیالمه و جهد سلطان محمود غزنوی فرمانروای سند و هند و غیر ایشان زوال ملک بنی عباس صورت نبست، و عاقبه الامر به تسلط هلاکوخان ترک به اهتمام ابن العلقمی وزیر مستعصم عباسی و دیگر اعیان دولت عباسیان زایل شد، و بعد از آن ظفر از سلسله ی هلاکویه، به هیچکس از عترت امیرالمومنین منتقل نگشت، الا به سلسه صفویه که شاه جنت مکان (اسماعیل نخستین) جهان را مسخر کرد."

2- نگارنده تاریخ ایران را، برخلاف ارزیابی بیشتر پژوهشگرانِ درون و برون مرزی، به چهار برش بخش نموده و در کتاب "در بستر تاریخ ایران" شکافته است (تاریخ نگاران، تاریخ ایران را اغلب به پیش و پس از اسلام تقسیم کرده اند): بخش نخست، برش ایلامی تا روی کار آمدن مادها، بخش دوم، برش شاهنشاهی ها تا فرارسیدن عرب ها، بخش سوم، برش کوچ نشینان تا روی کار آمدن صفوی ها. برش چهارم از دودمان صفوی آغازیده و تا جمهوری اسلامی تداوم یافته است. از دیدگاه نگارنده این برش پانصد ساله رو به پایان است، و در حقیقت ایران در آستان پنجمین برش تاریخی اش ایستاده است. پژوهشی در این زمینه آغاز شده، و به گمان بسیار بزودی در دسترس خوانندگان خواهد بود.

3- از میان پژوهشگرانی خارجی که بیشتر به سده های شانزده و هفده میلادی پرداخته اند، می توان به سیوری اشاره کرد، ودر میان محققینی که به پایان برش صفوی و دگردیسی های سده ی هیجده میلادی نگریسته اند، می شود لاکهارت را برجسته نمود. ارزیابی های هر دو نویسنده پیرامون انگیزه های فراز و فرود صفویان، به دیدگاه های مینورسکی همسانی های شگفت انگیزی دارند. بیشتر نویسندگان ایرانی نیز همین ارزیابی ها را پایه ی موشکافی های خود قرار داده اند.

4- انقلاب های ملی-دمکراتیک و بورژوایی ایران در سده بیست میلادی، همانا انقلاب مشروطه و انقلاب بهمن، نیز "نمایی خاوری" (و کمابیش سنتی) داشتند. تنها خیزشی که چندان رنگ و بوی "خاوری" نداشت، بلکه پوسته ای جهانی و مدرن (برگرفته از رنسانس اروپا) به خود گرفت و با کارشکنی سنت گرایان روحانی و درباری، و نیز پشتیبانی سازمان "سیا"، به شکست انجامید، جنبش نفت بود به رهبری محمد مصدق پس از جنگ جهانی دوم.

5- رده بندی های آیینی بازتابی بودند از جایگاه اجتماعی-اقتصادی لایه های گوناگون در بالای هرم زمامداری. جای گرفتن "شغل ملاباشی گری و اهالی شرع" در فصل اول از باب نخست تذکره الملوک، و پیش از امرا غیردولتخانه و دولتخانه و "درگاه جهان پناه شاهی"، بدان روی بود که در پایان سده ی هفده و آغاز سده ی هیجده میلادی روحانیون شیعه بزرگترین زمینداران فلات ایران بودند و "ارباب مناصب" را در دربار فئودالی صفوی کمابیش زیر کنترل داشتند. تذکره که در برش افغان ها نگاشته شده، بیشتر برش سلطان حسین یا ملاحسین را بازمی تابد.

6- لاکهارت برگرفته از سندهای برش صفوی، پیرامون این رده بندی ها می نویسد: "اشرف در این فرمان مردم را از حیث نژاد به هفت گروه طبقه بندی کرد. او غلزایی ها را بالطبع در گروه اول، و ارامنه را که «البته محل اعجاب است» به دنبال آنان آورد (که جای "اعجاب" ندارد، چرا که دولت وی تا حدود زیادی خواست های سرمایه داری نوین بازرگانی-مالی را در آغاز سده ی هیجده میلادی بازمی تابید). بعد درگزینی ها که ایشان هم مانند افاغنه پیرو تسنن بوده و موجب تقویت قدرت نظامی آنان شده یودند، قرار داشتند. هندهای مولتایی که مدت ها میان آنان و غلزایی ها (و ابذالی ها نیز) رابطه ی نزدیک وجود داشت، در ردیف چهارم جا داشتند. به این علت مولتایی های بسیاری به دنبال غلزایی ها پس از هجوم پیروزمندانه ی آنان به ایران، به سال 1722 راه افتادند. زرتشتیان در این جدول در ردیف پنجم قرار داشتند. آنان در ایام سلطه ی دو غاصب افغانی لااقل در عالم تصور از آزادی مذهبی بهره مند بودند ... یهودیان در ردیف ششم بودند. آخر از همه ایرانیان نگون بخت."

7- رده بندی برش محمود نیز کمابیش همسان بود با دوره ی اشرف. بنا به داده های کروسینسکی، این لایه بندی بدین گونه بود: "افاغنه اعلی و اقدم باشند، دوم جماعت درگزینی که از سنیانند. سیم ارامنه و نصاری، چهارم ملقانیان که از هندیانند، پنجم آتش پرستان (زرتشتیان)، ششم یهودان، هفتم جماعت رافضی (شیعیان)."

8- اگر ارمنی ها در پایان برش صفوی بازار اروپا و عثمانی را زیر کنترل خود گرفته و به بزرگترین و شناخته شده ترین بازرگانان آسیا فراروییده بودند، ایرانی-هندی ها، بازار هند را گشوده و به تولید ارزان تولید کالاهای تولیدی و فروش آن در آسیا و اروپا پرداخته بودند. آنان در بازار عثمانی نیز جایگاه ویژه ای داشتند. افزون بر آن، شمار زیادی از آنان در بازرگانی درون و برون مرزی ایران شرکت داشتند. برای نمونه در سال 1647 ده هزار هندی-ایرانی در ایران، و بویژه در قلب اقتصادی کشور اصفهان که جمعیتی برابر با لندن پرجمعیت ترین شهر اروپا داشت، می زیستند.

9- دوسرسو نویسنده ی فرانسوی، مانند کروسینسکی و پاره ای از دیگر نویسندگان اروپایی (و شوربختانه دسته ای از پژوهشگران امروزین)، شیعیان را ایرانیان "اصلی" می خوانند، وهواخواهان دیگر آیین ها را "دشمن" ایرانیان.

 

پيش گفتار

click

بخش یکم: سه سده ی سرنوشت ساز

click

بخش دوم: از طلبه های زیردست تا ملاباشی های بالادست

click

بخش سوم: کیفر دادخواهی چیزی نبود و نیست جر تنبیه

click

بخش چهارم: تندروی های آیینی و اشرافیت روحانی

click

بخش پنجم: نادانی ها و خشک مغری های متعصب ها

click

بخش ششم: خلافت هاي “با تاخيري” که بازسازي مي شوند

click

بخش هفتم: برآمدن و برافتادن زمامداری نهادهای پرستشگاهی در تاریخ ایران

click

بخش هشتم: چیرگی درازگاه تمایلات ازتجاعی بر جامعه ی ایران

click

بخش نهم: مرگ شهرها و شارستان ها، و زایش «ربض» ها و شورستان ها

click

بخش دهم: ویژگی های ششگانه ی زمامداری کانونیده ی ایرانی

click

بخش یازدهم: چگونه اشرافیت نوین روحانی در ایران شکل گرفت

click

بخش دوازدهم: زمامداری لرزان اشرافیت روحانی

click

بخش سیزدهم: رده آرایی نیروها در آستان نخستین انقلاب بورژوایی ایران

click

بخش چهاردهم: طبقه ای توانمند برمی تابد

click

بخش پانزدهم: فروپاشي روزافزون مناسبات فرسوده

click

 

 

اصل چهل و چهار قانون اساسی: پایه ای برای مصادره ی دارایی هایِ به یغما رفته ی توده ها از سوی بازاریان بزرگ و بنیاد-موقوفه خواران فربه و پاسداران بالا جایگاه در درون نظام ولایت فقیه

 

نظام اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بر پایه سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی با برنامهریزی منظم و صحیح استوار است. بخش دولتی شامل کلیه صنایع بزرگ، صنایع مادر، بازرگانی خارجی، معادن بزرگ، بانکداری، بیمه، تأمین نیرو، سدها و شبکه‏های بزرگ آبرسانی، رادیو و تلویزیون، پست و تلگراف و تلفن، هواپیمایی، کشتیرانی، راه و راه‏آهن و مانند اینها است که به صورت مالکیت عمومی و در اختیار دولت است. بخش خصوصی شامل آن قسمت از کشاورزی، دامداری، صنعت، تجارت و خدمات میشود که مکمل فعالیتهای اقتصادی دولتی و تعاونی است

 

از اصل ۴۵ قانون اساسی: پایه ای برای بازپس گرفتن دارایی های تاراج شده ی مردم ایران از دست اندرکاران سامانه ی ولایی

 

انفال و ثروتهای عمومی از قبیل زمینهای موات یا رها شده، معادن، دریاها، دریاچهها، رودخانه‏ها و سایر آبهای عمومی، کوه‏ها، دره‏ها‏، جنگٌلها، نیزارها، بیشههای طبیعی، مراتعی که حریم نیست، ارث بدون وارث، و اموال مجهول‏المالک و اموال عمومی که از غاصبین مسترد میشود

 

 click