داد

نشريه اجتماعي-اقتصادي

و پژوهشي-تاريخي

click
click
click
click
click
click
click
click
click
click

click

click

در هزاره ی گذشته اشرافیت توانمند و مال دار روحانی، سه بار بلند خیمه برافراشته است. از پیوند میان لشکریان چادرنشین خاوری-باختری با روحانیون موقوفه دار، اشرافیت روحانی سنی یا «صنف متشرعین و فقها» در سده ی دهم میلادی فرارویید، از همکاری میان لشکریان کوچ نشین آناتولی و صوفیان فئودال شمال، اشرافیت روحانی شیعه در سده های هفده و هیجده میلادی سربرآورد، و از همراهی آشکار و ناآشکار استعمارگران اروپایی-امریکایی و روحانیون موقوفه دار-بازاری، اشرافیت روحانی «ولایی» در پایان سده ی بیست میلادی خود نمود

click

در «ربض» ها و شورستان های خاوری پس از برپایی «خلافت»، کمابیش چون شهرهای فئودالی سده های میانی اروپا زیر کنترل کلیسای کاتولیک روم، و بر خلاف شهرها و شارستان های پارینه، جای چندانی برای دم برآوردن و فرازاندیشیدن و نوزاییدن نبود. در این «ربض» ها، فرهیختگان در عدم امنیت همیشه از سوی زراندوزان «صنف روحانی-لشکری» بسر می بردند. شمار زیاد روحانیون در «ربض» های سده ی میانی را، دادههایی از باختر ایران به اثبات می رسانند. برای نمونه میدانیم که در شهر دویست هزار نفری بلخ در سده ی سیزده میلادی، «ربع جمعیت شهر را روحانیون و ذاکرین و فقها و اعضای خانواده و خدمتکاران ایشان و معلمین و طلاب مدرسههای دینی» دربرمی گرفتند. هزینه ی سنگین نهادهای توانمند پرستشگاهی از راه بهره ی مالکانه ی دریافتی از روستاییان تهی دست، و نیز دیگر دارایی های اشرافیت روحانی تامین می شد

«در قرن اول معاملت به دین کردند چون برفتند آن هم برفت، در قرن دوم معاملت به وفا کردند چون برفتند آن هم برفت، در قرن سوم معاملت به مروت کردند چون برفتند مروت نماند، در قرن دیگر معاملت به حیا کردند چون برفتند آن حیا نماند، و اکنون مردمان چنان شده اند که معاملت خود به هیئت و هیبت (بزرگ نمایی و زورگویی) کنند».

پیرامون پنج سده خلافت از زبان عطار نیشابوری

پس از بازسازی زمامداری های پرستشگاهی فراپارینه زیر نام «خلافت» در باختر آسیا (یا بازخوانی کاهن-شاهی های برش ایلامی)، تنها مناسبات فئودالی در روستاها به زیان «صنف» دهگانی-دیوانی و به سود «صنف روحانی-لشکری» دیگرگون نشد، بلکه روابط تولیدی-بازرگانی در شهرها نیز دچار دگرگشت های چندسویه و ژرف گردید. در خاور زمین، نشانههای کمرنگی از این دگردیسی اقتصادی در «زمان اقامت اسکندر در مصر» دیده شده بود.

از این برش به پیش، در شهرهای خاوری-ایرانی میتوان از یک پدیده ی ویژه با پیامدهای درازگاه اقتصادی-اجتماعی، سخن راند: هم در پیوند با ساختار تولیدی، و هم در رابطه با بافت بازرگانی. این دگردیسی از برش امویان گام به گام هر چه بیشتر خود نمود، و پس از برش سامانیان-بوییان فراشتابید. برای دستیابی به این ویژگیها می بایست به شهرهای تولیدی-بازرگانی برش ساسانی نیم-نگاهی بیاندازیم.

نگرش ویژه به دگردیسی های زندگی شهری از آن دیدگاه برجسته است، که شهرها و شارستان ها (یا مدینه ها) برجستهترین زادگاه فرهنگ ها و شهری گری ها (یا تمدن ها) در خاور و باختر بوده اند. نه تنها در خاور، بلکه در باختر نیز، نوزایی های دانشی-فرهنگی بیشتر در شهرهایی جان گرفتند که در «هوای» آنها میشد کمابیش «آزاد» دم برآورد و «آزاد» فرازاندیشید. شهرهای اروپایی این-گون بودند که به «عصر ایمان» نقطه ی پایان نهادند، «عصر خرد» را بازآفریدند، و با رستاخیز صنعتی، جهان را شیاری شگرف و بسیار ژرف زدند.

شهرهای برش ساسانی

شهرهای برش ساسانی کانون های پیشه وری و بازرگانی بودند، با بازار تولیــــــــــدی به مثابه ی قلب آن. در این شهرها فراورده های پیشه وری و کارگاهی، و نیز سازمان های رسته ای (صنفی) تولیدکنندگان به بالاترین سطح رشد برای آن دوران رسیده بود. بخش چشمگیری از فرهنگ و تمدن درخشان مــــــــــــــــادی (و نیز معنوی) آن گاه در پیوند بود با فراورده های پیشه وران چیره دست شهری، و گاه روستایی. در «زیبایی صراحی ها و کوزه ها و ظروف و ساغرها و کاسه ها و مجمرها و سینیها و چراغ هایی که در زیبایی بی نظیر» بودند، تردیدی نیست. شماری از زربفت ها و فراورده های پیشه وری صادر شده از ایران چنان مرغوب و گران بودند، که چینی ها از اینکه توانایی خرید آنان را چون رومیان نداشتند، می گلاییدند. «غنا و زیبایی کورکننده» این فراورده ها، و نیز معماری و مجسمه سازی این برش تاریخی حتی تا امروز باستان شناسان را به سوی خود می کشاند. از آن میان، «نمونه های عالی نقره کاری و مسکوکات ساسانی مایه ی مباهات» پارهای از موزه های شناخته ی شده ی جهانی اند.

پیشرفت و شکوفایی تولیدات پیشه وری استوار بود بر سازمان های پیش رفته ی رسته ای-تولیدی. سازمان های تولیدی پیشه وران شهری از جایگاه ویژه ای در نهادهای روبنایی برخوردار بودند. مبارزه ی دستگاه دیوانی-شاهی برای توان دهی به دولت مرکزی در برش میانه و پایانی ساسانی بر علیه موبدان و سپاهیان، کوششی بود برای بهبود وضع پیشه وران و بازرگانان، و بخشی از دهگانان. این روند را میتوان کمابیش با برش میانی صفوی سنجش نمود، تنها با این تفاوت که، کار سرکوب موبدان در برش ساسانی، دوبار، هنگام جنبش مزدک و به روزگار نوشزاد، تا مرز «نابودی» روحانیون پیش رفت، اما در برش میانه ی صفوی، اشرافیت لشکری سخت سرکوب گردید -یا به گفته ی شاردن «طبقه ای نابود شد»-، اما اشرافیت روحانی «هیــــــــــچ گاه» آسیب سترسایی (محسوسی) ندید. به دیگر سخن، در پایان برش ساسانی که نهادهای پیشه وری-کارگاهی-مالی و دیوان های مرکزی-استانی-شهری به درجه ی بسیار بالای رشد رسیده بودند، نشانه هایی دیده می شد برای پایانیدن «عصر ایمان» و آغازیدن «عصر خرد» در ایران و باختر آسیا. ریشه ی «بددینی» ها و «بی دینی» ها و «کفر» ها و «الحاد» های رنگارنگ و گسترده در برش اسلامی را، می بایست بویژه در پایان برش ساسانی جست و جو کرد. 

در زمینه ی اصلاحات اقتصادی-اجتماعی در دیوان سالاری ساسانی، از بلعمی و فردوسی داده های روشنی در دست است که نشان می دهد دستگاه زمامداری برای سازمان دهی به امور تولیدی و انطباق خود با دگردیسی های نوین کارهایی صورت داده بود تا «زبردستان زیردستان را نبلعند و زیردستان زبردستان را فریب ندهند». در سندها و «قطعنامه» های بازمانده از سده های پنجم و ششم میلادی بارها از نمایندگان رسته های گوناگون پیشه وران سخن رفته است. از آن میان میتوان به «قطعنامه های مجامع» نستوری اشاره کرد که در پیوند بودند با توافق های شاهان ساسانی با گروهی از تولید کنندگان و ناتولید کنندگان شهری و روستایی. در «صورت حساب» های بجامانده، می توان امضا شمار فراوانی از پیشه وران بالاجایگاه را یافت. با توجه به اینکه در برش ساسانی، پیشه ی ساختن فراورده های گوناگون فلزی، در بالاترین جایگاه جهانی در آن برش تاریخی می بود، جای شگفتی نیست که در این «قطعنامه ها»، با نام شمار زیادی از «کسانی که به کار جسمانی سرگرم بوده اند»، برمی خوریم. از آن میان بودند «کاشا» (کدخدا یا ریش سفید پیشه وران)، و یا «ریشا» (سرکرده یا سخنگوی تولید کنندگان یک صنف یا رسته ی شهری). از میان «کاشا» ها و «ریشا» ها میتوان به نام هایی چون سرکرده ی نقره سازان و جواهریان و سرب سازان و سازندگان مصنوعات دیگر فلزی روبرو گردید. نگریستنی اینکه، در این «مجامع» که در آن پیشه ورها و بازرگان ها و روحانی ها شرکت می کردند، نام بازرگانان کمتر به میان آمده است. گویا این «مجامع» نهادهایی بودند، بویژه برای تنظیم مناسبات میان سران تولید کنندگان شهری و نمایندگان نهادهای زمامداری. نمایندگان پیشه ها از گدار این نشست ها، روابط خود را با دیوان سالاران تنظیم می کردند. می دانیم که در آن برش، شماری از پیشه وران خود برای کالاهای خویش بازار می یافتند و بدین گونه پیشه ور-بازرگان بودند. این پدیده حتی تا آغاز سده ی بیست میلادی نیز، در بازارهای ایران کمابیش رایج بود.

شکوفایی امور تولیدی تنها شهرها را دربرنمی گرفت، بلکه شماری از روستاها را نیز شامل میشد و به تولید «انحصاری» پیشه وری می انجامید. برای نمونه میدانیم که در دهکده ی «پاللوگتا، آن جایی که آبهای فرات به منظور آبیاری تقسیم» می شد، «نساجان و قالی بافان و گازاران و محتملا رنگرزان» زندگی می کردند، و «منحصرا» به کارهای «پیشه وری» می پرداختند. در کنار پیشه وران شهری و روستایی، شمار زیادی از «استادان متخصص و مهندسان» برای امور ساختمانی و آبیاری وجود داشت. برای نمونه به گفته ی طبری در برش ساسانی، با هزینه ی بسیار زیاد و با یاری «۲۶۰ دانشمند» بر روی «دجله ی اعور» سدی بزرگ زده شد و بدین گونه بر مساحت زمینهای کشاورزی بازهم افزوده گردید.

بر پایه ی این دادهها، به نظر میرسد که شهرها و پارهای از روستاهای برش پایانی ساسانی در جایگاه نخست، مرکزی بودند برای تولید پیشه وری-کارگاهی، و در جایگاه دوم، پهنه ای برای داد و ستدهای بازرگانی. پارهای از پژوهشگران به کارگاه هایی اشارهای کردهاند (در برش ساسانی و کمی پس از آن) با حضور بیش از هزار کارگر.   بویژه در شهرهای بزرگ، میشود هماهنگی سترسایی (محسوسی) دید میان نهادهای وابسته به پیشه وران و کارگاه داران و بازرگانان و دیوانیان. این فرایند را میتوان «تا حدودی» همسان دانست با دگردیسی های اقتصادی در پارهای از شهرهای انگستان و فرانسه، همگاه با فروپاشی مناسبات کهنه ی فئودالی و پیدایی روابط نوین سرمایه داری و تولید مانوفاکتوری-کارگاهی در سده های سیزده تا شانزده میلادی.

لایه بندی های نوین و خیزش های توده ای

در شهرهای فئودالی باختر آسیا پس از چیرگی کوچندگان باختری-خاوری گام به گام دگرگونی هایی رخ داد. پارهای از پژوهشگران این پدیده را مثبت دیده و از آن به مثابه ی «تکامل شهر نوین» فئودالی یاد نموده اند. این ارزیابی را میتوان بیشتر برای برش سامانی-بویه ای درست دانست که در آن «عملا» خلافت «ساقط» شده و پایتخت به شیراز منتقل شده بود، اما نه برای برش های اموی و غزنوی و سلجویی و ایلخانی که استوار بودند بر زمامداری «صنف» لشکری یا لشکری-روحانی (و نه «صنف» دیوانی-دهگانی)، و در کنار آن، «صنف» بزرگ-بازرگانی (و نه «صنف» پیشه وری-کارگاهی). این دگردیسی، رشد نیروهای مولده را در باختر آسیا پس از ساسانیان، گذشته از برش های خاصی، فروکاهید.

درست است که در برش ساسانی بهره کشی و تجمل بی اندازه ی لایههای بالایی به اوج خود رسید و خیزش های دهقانی بالا گرفت، ولی ازدیگرسو درآمدهای دیوانی-نادیوانی نیز، از جمله به دلیل رسیدگی به امور کشاورزی افرایش چشمگیری یافت. نولدکه در این زمینه به درستی مینویسد: «در زمان ساسانیان اراضی مزروعی که تنها منبع پـــــــــــــــردرآمد مالیات بود، بیشتر از دوره های بعـــــــــــــد!!! مورد حمایت بود. یکی از علل این مساله آن بود که دین ایران (افزوده ی نگارنده: و دیوان سالاری ایران) به کشاورزی ارزش بیشتری قائل بود و نیز زمینداران که از نجبای بزرگ یا کوچک (افزوده ی نگارنده: دهگانان ایرانی-انیرانی) بودند، علاقه نداشتند که کشاورزان خود را با فشار بیشتر از میان ببرند و نیز از آنان در برابر فشار تحصیل داران مالیاتی دفاع می کردند. البته گاهی در زمان ساسانیان اتفاق می افتاده است که دهی در نتیجه ی فشار زیاد کاملاً متروک شده است … مسلمانان غبطــــــــــه میخوردند که دولت ساسانی از سرزمین های اصلی ایشان بر اثر اداره ی بهتر، خیلی بیشتر از ادوار عباسی، حتی در درخشـــــــــــــــان ترین دوره ی آن، درآمد داشته است».

به گمان بسیار، این ارزیابی می بایست نه تنها پیرامون «سرزمین های اصلی ایشان»، بلکه درباره ی فلات ایران نیز درست باشد. به دیگر سخن، می توان به گونه ی بسیار اساسی، ارزیابی بیشتر تاریخ شناسان ایرانی و خارجی، پیرامون اینکه، برش بوییان-سامانیان نقطه ی اوج شکوفایی و پیشرفت نیروهای مولده در «همه ی تاریخ چند هزار ساله ی ایران» بوده است را، به چالش کشید. داده های پراکنده اما فراوانی پیرامون این سده ها، مبتنی بر "نازل" بودن رشد نیروهای مولده (بویژه در پهنه ی تولیــــــــــد فراورده های پیشه وری-کارگاهی، و نه بازرگانی) در سنجش با برش پایانی ساسانی، در دست است که می توانند پایه ی یک ارزیابی ژرف و نوین قرار گیرند (اگر گاه دست داد، نگارنده در پژوهش های آینده، بخشی از آنان را به ارزیابی خواهد سپرد).

نولدکه پیرامون شاهان خودکامه ی ایرانی که در بالای دستگاه گسترده ی دیوانی این رویکردها را، پیش از چیرگی عرب ها بر ایران سامان می دادند، می افزاید: «بزرگترین وظیفه ی یک شاه ایرانی» آن بوده است که «آرامش داخلی را حفظ کند و کشاورزان را از غارت بیگانگان و فشار اربابان حمایت کند و راههای بازرگانی را در وضع نسبتاً خوبی نگاهدارد و امنیت را تأمین کند. وصول این مقصد ساده، از راه ملایمت و خوش خلقی میسر نمی شد، بلکه از راه شدت و سختگیری بیرحمانه و خونخوارانه حاصل می گردید. خسرو انوشیروان نام خود را از این راه جاودانی ساخته است، یعنی از راه تأمین وضع داخلی و آرامش راهها و غیره، نه از راه عدل و حکمت».

برای آنکه نشان دهیم، نبود «عدل و حکمت» زمینه ی واقعی خیزش های مردمی و فروپاشی اشرافیت «هفت خاندانی» ساسانی را فراهم ساختند، و نه «قدر و قدرت مسلمانان»، نیم نگاهی میاندازیم به آموزه های مزدک از زبان نظام الملک، که چیزی نبودند جز خواست های تهی دستان شهری و روستایی: «مال بخشیده ای است میان مردمان. که مردمان همه بندگان خدای تعالی اند و فرزندان آدم اند. و به (آن) چه حاجتمند گردند، باید که مال یکدیگر خرج کنند تا هیچکس را بی برگی نباشد، و متساوی الحال باشند». در سندی از سده ی ششم میلادی، «تاریخ سوریه یشوع استیلیت»، پیرامون این برش تاریخی کینه توزانه و ریاکارانه، آمده است: «(کواد یا قباد) تعلیمات کفرآمیز و چندش آور مجوسان زراتشتکان را که می گوید زنان باید از آن عموم باشند و هر کس حق دارد با هر کس بخواهد جمع آید، زنده کرد». در حقیقت امر اما، جنبش «بددینان» مزدکی کوششی بود برای دستیابی به «اباحت مال» و «تساوی حال»، و پایان دادن به «بی برگی» بندگان (برگرفته ی بریده، از نظام الملک). قباد از جنبش مزدکی بهره گرفت و به یاری آن، «کاهنان» را «افسار زد» (چون داریوش هخامنشی بنیان گذار نخستین دیوان سالاری سترگ خاوری-ایرانی)، و در برابر آن، «مالکین نجیب اراضی» (دهگانان) و «اعیان غیرروحانی» (دیوانیان یا «مظهر» مبارزه با «کاهنان و روحانیون») را توان بخشید. درباره ی پیامدهای جنبش مزدکی در برش پس-ساسانی، و «رابطه ی مسالک و مذاهب کفــــــــــرآمیز مسلمانان و نهصت های ضدفئودالی بعدی با تعلیمات مزدک»، نگریستنی اینکه، حتی خواجه نظام الملک نیز در سیاست نامه به آن اشاره های روشنی دارد. بابک برجستهترین نماینده ی دیدگاه های «کفرآمیز و چندش آور» مزدکیان، پس از بازسازی زمامداری های پرستشگاهی فراپارینه در باختر آسیا، زیر نام «خلافت» بود. با این دگردیسی، «عصر خرد» آرام آرام از پهنه ی خاور زمین رخت بربست.

خردگرایی یا راسیونالیسم ایرانی

برای آن که بنمایانیم "خرد" و "عقل" گرایی، یا راسیونالیسم، چه جایگاهی در ایران «پیش-خلافت» -چه در میان «بالایی» ها و چه در میان «پایینی» ها- داشت (و این راسیونالیسم را می توان در ساختار پیچیده و پیشرفته و گسترش-پذیر زبان دبیری-دانشی پهلوی نیز، در سنجش با زبان نارسای دری «پس-خلافت» -که بی گمان نیاز به «رستاخیزی سترگ» دارد تا به زبانی «راسیونالیستی و مرزدار و امروزین» فراروید- نگریست)، و اینکه کار فرازاندیشیدن ها و نوزاییدن ها پس از آن به کدام «ناکجای ربض ها» کشید، پنج نمونه از ابن خلدون و روزبه و جاحظ  و روزبه و عطار برگزیده ایم، که گویاتر از هر گونه ارزیابی آکادمیکی اند.

ابن خلدون در المقدمه درباره ی نگاه ایرانیان برش ساسانی به «علوم عقلی» می نویسد: «بدان که در آن سده ها که ما از آن اطلاع داریم، دو خلق سترگند که به علوم عقلی بیش از همه توجه کرده اند، و آن دو خلق ایرانیان و رومیانند ... و اما پارس ها برای علوم عقلی ارجی بسیار قائل بوده و دامنه اش نزد آنان فراخ بود».

جاحظ نویسنده ی نام آور عرب نیز در کتاب البیان و التبیین بر همین نکته پای می فشرد، وقتی می نویسد: «آن کس که دوست دارد به صنعت بلاغت دسترسی بیابد و با شگفتی ها آشنا شود و در لغت تبحر یابد، پس کتاب کاروند را که از کتب پهلوی بود بخواند، و آن کس که نیازمند به خــــــــــرد و فرهنـــــــــگ است و می خواهد از مرتبه ها و داستان ها و امثال و سخنان پرارج و معانی بلند آگاه شود، پس کتاب سیرالملوک یا خداینامه را بخواند». بر پایه ی پاره ای از ارزیابی ها، از آن میان ارزیابی یک زبان شناس سوری، گویی زبان پهلوی دست کم سه هزار واژه در پهنه های گوناگونی چون حکمت علمی و دینی و دادگستری و جهان شناختی و اخترشناسی و پزشکی و جغرافیا و غیره، به زبان عربی وام داده است.

روزبه فرزند دادویه ی پارسی یا ابن مقفع که خود را "خوشه چین حکمت" ایرانیان پارینه می دانست، در سرآغاز ادب الکبیر پیرامون برش پیش-خلافت می نگارد: «پیشینیان چیزی نگذاشته اند که نویسنده ی بلیغ بتواند آن را بپروراند، زیرا همه چیز را وصف و ذکر نموده اند، اعم از حمد و سپاس یزدان و تشویق مردم به عبادت خداوند و تحقیر دنیا و شرح علوم و تقسیم آن ها و تفصیل علوم و جدا کردن هر نوع علمی از علم دیگر و چگونگی اقتباس و اخذ آن ها و توضیح طریق آموختن علوم و اقسام و انواع آداب و اخلاق. به طوری که هیچ چیز مبهمی نمانده است که نویسنده بتواند بیان کند. اندکی از برخی چیزها برای ما باقی مانده است (افزوده ی نگارنده: چرا که بخش مهمی از کتاب های پهلوی، از جمله به فرمان عمر بن خطاب، «به آب شسته» شده یا «به آتش کشیده» شدند) که با کمی هوش می توان آن ها را دریافت و بدین سبب من آن چه را که در خورد مردم و مایه ی ادب از حکمت نیاکانمان و گفته ی متقدمین اخذ نموده ام، در این کتاب می نگارم».

و براِیند پنج سده خلافت از زبان عطار نیشابوری در تذکره الاولیا بدین گونه بود: «در قرن اول معاملت به دین کردند چون برفتند آن هم برفت، در قرن دوم معاملت به وفا کردند چون برفتند آن هم برفت، در قرن سوم معاملت به مروت کردند چون برفتند مروت نماند، در قرن دیگر معاملت به حیا کردند چون برفتند آن حیا نماند، و اکنون مردمان چنان شده اند که معاملت خود به هیئت و هیبت (بزرگ نمایی و زورگویی) کنند».

در شهرهای خشن سده های میانه ی ایران، یا برش چیرگی «صنف روحانی-لشکری»، تنگ نگران رنگارنگ و متعصب، نابغه های آزاد اندیشی چون خیام را بر نمی تافتند و با خاموش نمودن این روشنگران، در حقیقت در گدار نوزایی و رنسانس خاور راهبندهای بلند می آفریدند: «معاصران زبان به قدح او گشودند و در دین و اعتقادش سخن گفتن آغازیدند، چندان که خیام به وحشت افتاد و عنان زبان و قلم بگرفت و به عزم حج از شهر نشابور برون رفت و پس از آن که از کعبه بازگشت، در کتمان اسرار خویش اصرار ورزید» (از قفطی در تاریخ الحکما).

روشن است که در این «ربض» های مه گرفته و تارتنیده و خشونت زده (چون شهرهای موریانه خورده و واپس مانده و خرافی سده های میانی اروپا)، جایی برای خودنمایی روشنگرانی چون ولتر و مونتسکیو و دیدرو و روسو و هوگو و مسلیه و کانت های ایــــــــــرانی نبود!

شهرهای فئودالی ایران پس از ساسانیان

در زندگي شهرهاي فئودالي پس-ساسانی گذشته از برش های خاصی، دگردیسی های نوینی با حضور زمينداران تازه ي فئودال كه بيشتر از چادرنشینان عرب و ترك و مغول بودند، دیده شد. کاهش امنیت، و افزایش هرج و مرج و خشونت اجتماعی-اقتصادی، پیامد آن بود.

در دو سده ی نخستین چیرگی عرب ها بر ایران، شهرها که بیشتر اردوگاه سپاهیان بودند، و نیز شهرنشینی ها دچار "فترت و انحطاط" اساسی گردیدند. چند پدیده به بحران در فرهنگ آرمــــــــــنده ی ایران آسیب سترگ رساند: نخست، تاراج های گوناگون و ویرانی های فراوان و «غنیمت» گیری های سرسام آور از روستاها و بویژه شهرها بود، دوم، توجه چشمگیر «بزرگان عرب به بردگان از زن و مرد" بود که بازار داد و ستد آنان را در باختر آسیا به اوج خود رساند و زندگی شهری را با خطر دائمی برده شدن شهرنشینان روبرو ساخت، سوم اینکه، افزایش چشمگیر میزان «خراگ» یا «خراج» بلااستثنا در همه ی رشته های کشاورزی و پیشه وری و بازرگانی نقشی بسیار منفی بازی کرد (آن هم در حالی که در پایان برش اموی به دلیل بحران ژرف اقتصادی، میزان مالیات دریافتی دولت به یک سوم برش انوشیروان کاهش یافته و ورشکستگی و تنگدستی همه سویه خود نموده بود)، چهارم، افزوده شدن مالیات ویژه به نام «جزیه» برای نامسلمانان بود که فشارهای اقتصادی را فرافزود، پنجم اینکه، میزان بیگاری افزایش یافت و افزون بر بیگاری برای کارهای کشاورزی و پیشه وری، بیگاری برای ساختن دژها و مسجدها و کاخ ها نیز رو به فزونی نهاد، و ششم اینکه، «مهر کردن» جزیه و خراج دهندگان رسم گردید و تحقیر یکجانشینان روستایی و شهری، یاد «داغ کردن» تهی دستان در برش برده داری اروپا را در ایران زنده کرد.

در برش پس-ساسانی، بیش از همه در دوران بویه ای-سامانی ساختارهای کهن-شهری، زودگذر بازسازی گردید و آرامشی  در زندگی شهری دیده شد. این دوره بیشتر سده های نهم و دهم و بخشی از سده ی یازده میلادی را در بر می گیرد. اما در این برش نیز، بحران زندگی شهری نشانه های «فترت و انحطاط» خود را در کرانه ها به فرتور می کشید. شهرهای این برش مالامال بودند از بردگان، غلامان، شمار زیادی از گرسنگان و پابرهنگان گریخته از روستاها، و نیز جمعیت «قابل ملاحظه» ای از جنگجویان مزدور «متطوعه» (داوطلب یا فدایی) و «مبارزین راه حق» و «غازیان»؛ یا بخشی از مزدوران مسلح اشرافیت روحانی فئودال که در شهرها هر چه بیشتر توان می گرفتند.

بخشی از همین ارتش مزدور غلامان و بردگان (یا جانشینان ارتش کمابیش سازمان یافته ی دهگانی-دیوانی-فئودالی ساسانی) بودند که زندگی شهری را در باختر آسیا چندین سده شیاری ژرف، اما بدشگون زدند و به ابزاری تبدیل شدند برای دگراندیش کشی های خشن و سیستماتیک و کم نمونه در تاریخ ایران. این وضع ناگوار با نشیب و فرازهایی تقریبا تا پایان سده ی نوزده میلادی تداوم یافت.

پس از برش بویه ای-سامانی، همانا از برش غزنویان و سلجوقیان به بعد، آن روندی که پس از روی کار آمدن امویان آغاز شده بود، ژرفا و دامنه یافت و سرانجام به جاسازی «صنف لشکری» (بیشتر از غلامان و بردگان ترک) و «صنف روحانی» (روحانیون موقوفه دار-زمیندار-بازرگان) به عنوان برجسته ترین نیروی اقتصادی-اجتماعی-سیاسی در درون شهرهای نوین انجامید. بدان معنا که، از درون مدینه های کاهن-شاهی آغازین اسلامی (یا شهرهایی که در آن "قدرت و مذهب دو جزء جداناپذیر" بودند)، نخستین شکاف ها بویژه در پایان برش امویان میان دارالاماره ها و مسجد جامع ها (یا مراکز تازه ی سیاسی و پرستشگاهی) به عنوان دو نهاد توانمند شهری پدیدار شدند، و در برش عباسیان این شکاف ها بیشتر و ژرف تر گردیدند.

با توان گیری سلجوقیان در خلافت عباسی، همگاه با رشد اقطاع های لشکری و موقوفه های پرستشگاهی، عملا دو صنف توانمند و با نفود در شهرها شکل گرفته بود: اشرافیت لشکری و اشرافیت روحانی. اشرافیت روحانی سنی، همانا «صنف متشرعین و فقها» از سده ی دهم میلادی کم کم فرارویید و رو به رشد نهاد، و همگاه با توان گیری اقتصادی آن (افزایش موقوفه ها و مالکیت های پرستشگاهی؛ چون زمین های کشاورزی، کارگاه های صنعتی، دکاکین، رسته بازارها، کاروانسراها، تجارت محلی-ترانزیتی-کاروانی، و نیز عضویت روحانیون در شرکت های بزرگ بازرگانی یا «اورتاق» ها)، فشار «متشرعین و فقهای» مال دار به مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان و «بددینان» مسلمان (گروه های گوناگونی چون خوارج و معتزله)، و نیز زندیقان و مزدکیان و خرمدینان و فیلسوفان خردپرور و فرهیختگان و غیره رو به فزونی نهاد.

توان گیری گام به گام «صنف روحانی» در مدینه های نوین (یا ربض های خاوری) را -همگاه با از میان رفتن «کهن دژ» ها یا مراکز دیوانی-دهگانی شهرهای ساسانی- می توان برای نمونه در شهر بغداد مورد توجه قرار داد که در آن بیست و هفت هزار مسجد و شمار فراوانی «اماکن متبرکه» ساخته شده بود. از سده ی دوم چیرگی عرب ها بر ایران، افزون بر افزایش شمار نهادهای پرستشگاهی در شهرها و انتقال بخش چشمگیری از قدرت اقتصادی-سیاسی به آنان، ساختن مدرسه ها و مکتب ها رو به فزونی نهاد و بدین گونه نه تنها شمار کارکنان نهادهای پرستشگاهی، بلکه نقش و نفوذ اجتماعی-فرهنگی آنان در فضای ربض ها نیز کمابیش تعیین کننده شد. این دگردیسی، نهادهای تولیدی-بازرگانی-مالی شهری را نیز زیر تاثیر خود گرفت.

بازارهای (بیشتر) بازرگانی برش امویان و عباسیان برخلاف بازارهای تولیدی برش ساسانیان، از استقلال کافی برخوردار نبودند، و اغلب بر گرد مسجدهای بزرگی که زیر کنترل «صنف روحانی» -یا اشرافیت پرستشگاهی- قرار داشتند، شکل می گرفتند. در این بازارها که در آن پیوندهای همه سویه ای میان بازرگانان بزرگ و روحانیون بالاجایگاه وجود داشت، نهادهای پیشه وری-کارگاهی بجز برش های کوتاهی رشد چندانی نکردند، و نیروهای مولده شهری با راهبندهای نوینی روبرو شدند.

بازتاب کاهش رشد نیروهای مولده در شهرهای پس-ساسانی اينكه، روند جدائي بخش های سه گانه ی كشاورزي و پيشه وري و بازرگانی، و پروسه ی استقلال آنان كند شد، و زمينه هاي فروپاشي اقتصادي و واپس ماندگي کشور نسبت به كشورهاي اروپایی، کم کم فراهم گردید. ويراني هاي پي در پي شهرها و گاه نابودي كامل مراكز شهري بزرگ پيشه وري و بازرگانی، رشد بازهم كندتر نيروهاي مولده و عدم افزایش توانايي مالی-اقتصادی بخش پيشه وري و صنعتی و بازرگاني را انگیزه شد. افزون بر آن، بويژه در پاره اي از اين برش های تاریخی، عوامل ديگری نيز نقش بازي کردند. از آن جمله بودند از ميان رفتن بسياري از روستاهاي طرف تجاري پيشه وران و بازرگانان شهري، وزن سنگين اقتصاد بسته ی روستایی، و نیز خودگردانی یکان های رو به رشد کوچنده. این دگرگونی ها به كاهش نقش داد و ستدهای داخلي می انجامید، به پروسه انباشت سرمايه در اقتصاد كشور آسیب می رساند، و گرايش به اقتصاد طبيعي را در جامعه تشديد می كرد.

گرچه پيشه وري و بازرگاني در برش زمامداری «صنف لشکری-روحانی» آسیب جدي دید، ولي گستره و ژرفاي آن متفاوت بود. همانگونه كه در دوران خلیفه ها، بازرگانان بنا به ماهيت خود و مقتضيات اقتصادي، خيلي زود با پيروزمندان عرب به سازش رسیدند، در دوران حكومت چادرنشينان خاوري نيز بازرگانان، بويژه بازرگانان بزرگ به مغول ها دست دوستي دراز كردند و با شريك كردن آنان در سود بازرگاني، پاره اي معافيت هاي مالياتي به دست آوردند. همکاری میان «بازرگانان و روحانیون و خان های مغول» در شرکت های بازرگانی کلان منطقه ای و جهانی نیز چشمگیر بود. در «اورتاق» ها (شرکت های سهمدار یا شریک) که در آن بازرگانان ایرانی و خاورمیانه ای نقش ویژه داشتند، «منسوجات گرانبها و اشیای تجملی را که بیشتر مورد نیاز اعیان و بزرگان بود»، داد و ستد می شد. با گسترش شيوه ي برده داري، تاجران ناروحانی-روحانی نه تنها در بازرگاني بردگان شريك شدند، بلكه در هنگام سفر مانند ايلخانان و سفيران دولت از مردم آذوقه و وسائل نقليه مي گرفتند و به وام دادن به روستائيان ناتوان و ورشكسته، و به رباخواري مي پرداختند. با چیرگی مهاجران چادرنشین بر باختر آسیا و شمال افریقا، شمار بردگان چنان افزایش یافت که برای مدتی مناسبات برده داری به فرایند فئودالیزه شدن این جوامع آسیب رساند، و به گرایش های پیش-فئودالی دوباره جان داد.

چند دگردیسی منفی در «ربض» ها

افزون بر پیدایی راهبندهای نوین بر سر راه جدائي بخش های سه گانه ی كشاورزي-پيشه وري-بازرگانی، و بروز گرایش های پیش-فئودالی، جوامع خاوری با دگردیسی های بازدارنده ی تازه ای، بویژه در زندگی شهری، روبرو شدند. نخست، حضور جدیتر زمینداران فئودال در شهرها، دوم، تقسیم شهرها بویژه به دو بخش «مدینه» و «ربض»، سوم، «نزدیکی دستجات فئودال به تجار بزرگ»، چهارم، افزایش شمار روحانیون موقوفه دار در شهرها، و پنجم و بویژه، ناتوانی رسته های پیشه وری-کارگاهی یا بخش های تولیدی. (درباره ی پیامدهای منفی آن برای کشاورزی باختر آسیا جداگانه نگاشته ایم، و در این بخش تنها نیم-نگاهی بدان می اندازیم).

پس از چیرگی عربها بر ایران، مالکان تازه ی چادرنشین که بهترین زمینهای کشاورزی را به تملک درآوردند، بیش از پیش در شهرها سکونت گزیدند. بارتولد و گیرشمن به این دگردیسی به درستی نگریسته اند، اما پارهای از پژوهشگران ایرانی و خارجی، این تحول، همانا سکونت گسترده ی زمینداران دارای «اراضی ملکی» در روستاها را در برش پیش-اسلامی، به نادرستی «توصیف و تشبیه غلیظ فئودالیسم ایران به فئودالیسم غربی» ارزیابی نموده اند. گیرشمن درباره ی برش ساسانی می نویسد: «املاک بزرگ به صورت مؤسسات محدودی در آمدند و قسمت اعظم آنها به اجاره واگذار میشدند … مالکان دیگر در شهرها سکونت نمی کردند، بلکه در املاک خود، در مواضع مستحکم مسکن می گزیدند و از آنجا زراعت املاک خود را به نحوی معقول و منظم اداره می کردند. کاخ های آنان همه گونه تجملاتی که در آن عهد میسر بود، دارا بود و سربازان خاص ایشان از آن قصرها دفاع می کردند». نوشتههای استخری پیرامون زمینداران فارس در برش امویان (کمی پس از سرنگونی دودمان ساسانی)، بر این ارزیابی مهر تأیید می نهند. وی با اشاره به اهمیت «اراضی ملکی» در فارس (یکی از برجستهترین کانون های کشاورزی ایران)، به دهگانان ایرانی زمینداری که دارای قلعه هایی در روستاها (و نه شهرها) بودند، پرداخته است. شمار این قلعه ها تنها در فارس، پنج هزار بود. به گمان بسیار در ایالت های دیگر نیز می بایست در آغاز برش اموی، وضع همین گونه باشد.

با چیرگی هر چه بیشتر «صنف لشکری» بر زمینهای کشاورزی، بحران مناسبات فئودالی ژرف تر شد، تولید کشاورزی فروکاهید، و خیزش های دهقانی رو به فزونی بسیار نهاد. غزالی طوسی در نامه اش به سلطان سلجوقی، به «درخت های صد ساله ی از اصل خشک شده» و روستاییان «پوست باز کرده» اشاره های دردآلودی دارد. این وضع در برش مغولان ادامه یافت، تا جایی که در سده ی سیزده میلادی به گفته ی رشیدالدین، در بسیاری از سرزمین ها تنها «یک دهم اراضی مزروع زراعت می شد و باقی بایر مانده بود». به گمان بسیار، افزایش چشمگیر خیزش تهی دستان روستایی انگیزهای بود برای سکونت هر چه بیشتر فئودال های تازه در شهرها، به جای سکونت در «قلعه» های روستاها. میتوان «بیگانه» و «غریبه» بودن فئودال های نوین، که در آغاز بهترین زمینهای کشاورزی را مالک شدند نیز، به عنوان انگیزه ی کناری مورد توجه قرار داد.

برآیند این دگردیسی اینکه، خراج دریافتی از زمینهای کشاورزی رو به کاهش نهاد، و کم کم مالیات دریافتی از پیشه وران و بازرگانان شهری به سرچشمه ی برجسته ی درآمدهای دیوانی بدل گردید. در بخش چشمگیری از زمامداری کوچ نشیان خاوری، همانا از آغاز دوران غزنویان تا پایان دوره ی صفویان، «مالیاتی که از تجار و اصناف وصول می شد، مهمترین منبع درآمد»، یا یکی از برجسته ترین درآمدهای دیوانی به حساب می آمد. در این برش درازگاه تاریخی هیچگاه (حتی در دوران شاه عباس، و نیز «تا امروز!!!») سطح زمین های زیرکشت و تولیدات فراورده های کشاورزی و سیستم های گوناگون آبیاری به سطح برش سامانی-بویه ای نرسید و مالیات های دریافتی از زمین های کشاورزی، آن جایگاه بالا را در درآمدهای دیوانی به دست نیاورد.

سکونت روزافرون زمینداران چادرنشین در شهرها، زمینه را برای تقسیم شهرها به دو بخش «مدینه» و «ربض» فراهم ساخت. این امر «کم کم» تناسب نیروها در شهرهای سده های میانی را به زیان بخش تولیدی، و به سود بخش فئودالی-بازرگانی دگرساخت. از دیدگاه نگارنده، ریشه ی درگیریهای درازگاه «حیدری-نعمتی» در شهرهای ایران را که تا پایان سده ی نوزده میلادی ادامه یافتند، می بایست در برش امویان و عباسیان جستوجو کرد، و نه در برش صفویان، آن گونه که رویدادنگاران و فرستادگان اروپایی پیشین چون شاردن و ملکم، و نیز بسیاری از دیگر پژوهشگران معاصر ایرانی و خارجی بر آن پای فشرده اند.

با بهره گیری از نوشتههای استخری و مقدسی میتوان نمایی از شهرهای «دو دسته ای» سده های میانی ارائه داد. برای نمونه در نیشابور که دارای چهل و چهار کوی بود و شماری از کوی هایش «از لحاظ وسعت معادل نصف شیراز» و جمعیت اش از بغداد بیشتر بود، دو بخش «مدینه» و «ربض» وجود داشت. بازار کوچک (مربعات الصغیره یا چارسو کوچک) یا بازار ناعمده در باختر، و بازار بزرگ (مربعات الکبیره یا چارسو بزرگ) یا بازار عمده در خاور جای گرفته بود. به گمان بسیار، کالاهای تولید شده در فارس و سند و کرمان و خوارزم و ری و گرگان، در این مراکز که بازارهای بزرگ هند و چین و ایران و اروپا را پیوند می دادند، جای ویژه داشتند، چرا که به گفته ی مصنف، در نیشابور «بازار فروش و مکاره و بارخانه» ی این شهرها جای ویژه داشتند.

دسته بندی ها و درگیریهای پیاپی در «ربض» ها

میتوان تصور کرد که میان این بازارها (چارسو کوچک و چارسو بزرگ) رقابتها و دشمنی ها و درگیری هایی وجود داشته، که آن گاه، و نیز در سده های بعدی به درگیریهای گستردهتر و خونین تر در درون بازارهای بزرگ «ربض» ها کشانده شده اند. میدانیم که در برش سلجوقیان که بافت شهرهای پارینه شکسته بود، گروه بندی های قومی-بازاری چندی (به جای دسته بندی های اقتصادی-اجتماعی و «طبقاتی» ساسانی) خود نموده بود. در آن گاه «ساختار فیزیکی و اجتماعی» ربض ها بیش از پیش دگرگون شد، و شهرها به «مجموعه ای از محلات" (به گمان بسیار «متخاصم») تبدیل شدند که هر یک بر گرد خود «بارویی» داشتند، و هر محله به روستایی که از «لحاظ فرقه ای-مذهبی-قومی» به آن نزدیک بود، پیوند یافتند. افزون بر آن آن می دانیم که در سده های یازدهم و دوازدهم کم کم درگیری میان پیشه وران و کارگاه داران شهری و کشاورزان روستایی در یک سو، و شرکت های بزرگ بازرگانی (در برگیرنده ی امیران ترک و بازرگانان و روحانیون بازاری) و فئودال ها (زمینداران روحانی و ناروحانی) در دیگر سو، رو به شدت گذاشته بود.

در این سده ها درگیری ها و ناهنجاری های زندگی شهری چنان بالا گرفته بود که بارها به جنگ های مسلحانه، کشتارها، و نیز آتش زدن کوی های مخالف می انجامید. تنش ها در زندگی شهری، از آن هم فراتر رفته و «بارها منجر به ویرانی یک شهر» می شد. ری یکی از «ربض» هایی بود که در پی درگیری های گروه های «مخالف و متخاصم» داخلی یک بار ویران گردید.

شاردن که شهرهای ایرانی پسا-ایلخانی یا صفوی را با موشکافی ویژه ای به فرتور کشیده، درباره ی ربض های خاوری، حتی پس از اصلاحات شاه عباس، به درگیری های فزاینده ی محلی در پایتخت نگاه ویژه دارد. بر پایه ی داده های او نیمی از مردم اصفهان نعمتی و نیمی حیدری بودند و با یکدیگر دشمنی سخت داشتند. حتی صد سال پس از فروپاشی دودمان صفوی، جان ملکم درباره ی تنش های زندگی شهری در ایران می نویسد: "چند دستگی های شهرهای بزرگ به صورت محلات حیدری و نعمتی، که نویسنده ای آن را به شاه عباس ("شاه دین پناه"، برگرفته از حسن روملو در احسن التواریخ) نسبت می دهد، هنوز هم وجود دارد و مانند گذشته دشمنی هایی را برمی انگیزد. همیشه میان این دو دسته، حسادت وجود دارد، در سه روز آخر ماه محرم با شدت و خشونت به یکدیگر حمله می کنند. اگر دسته ای مسجدی را آذین بندی کند، دسته ی دیگر، اگر بتواند آن را کنده و بیرق ها و یادبودهای آن ها را نابود می کند. اگر آن ها مخالفان خود را از خانه و کاشانه شان بیرون کنند، بر در خانه هایشان شکل تبری کوچک را به نشانه ی پیروزی نصب می کنند. این نزاع ها اغلب بسیار جدی است و خیلی از مردم جان خود را از دست می دهند."

بدین نکته باید توجه داشت که در شهرهای باختر آسیا و آسیای میانه، در آغاز چیرگی چادرنشینان باختری، و پس از ویرانی های فراوان، بیشتر «اعیان عرب» و شماری از دهگانان سکونت گزیدند. پاره ای از شهرهای نوین، در آغاز چیزی نبودند جز پادگانی که سپاهیان عرب در آن می زیستند (برای نمونه پادگان بصره، که در آن ابن مقفع نابغه ی بزرگ باختر آسیا، چون صدها تن از بهترین فرهیختگان دیگر آن عصر، از دم «تیغ بی دریغ» جلادان سپاهی گذشت). این فرایند کمابیش همسان بود با برپایی شماری از پولیس های سلوکیان، پس از چیرگی بر فلات ایران. این مراکز، «مدینه» نامیده می شدند. با رشد چشمگیر مناسبات بازرگانی، به تدریج در کناره ی مدینه ها مراکز اقتصادی تازهای به نام «ربض» («بیرون» یا حومه) ایجاد شدند که مرکزی بودند برای امور بازرگانی، و نیز پیشه وری. در برش ساسانی نیز «بیرون» هایی وجود داشتند، اما کم اهمیت بودند و بیشتر زیر نفود مرکز دیوانی-درباری میان شهری (یا کهندژ) و شارستان ها («شارستان» یا شارسان یا شهرستان، خانه ها و کارگاه ها و مغازه های گرداگرد «کهندژها»، اما در «درون» باروهای کناره ی شهرها) قرار داشتند.

بدین نکته نیز باید توجه داشت که شهرهای برش ساسانی پس از اشکانی ها دگرگون شده، و هر چه بیشتر زیر نفوذ دیوان مرکزی و دیوانیان وابسته به مرکز درآمده بودند. با این فرایند، دولت ساسانی از «ملوک الطوایفی» یا «کذک خدایی» شهری-روستایی برش اشکانی به روشنی فاصله گرفته بود. این روند کمابیش همسان بود با رشد شهرهای «وابسته» به «دیوان خانه مبارکه» از راه وزیران محلی برگزیده از سوی پایتخت، در برش میانی و پایانی صفوی. این فرایند (برآمدن دیوان سالاری گسترده و کشوری)، خود نشانه ای بود از پیدایی جوانه های مناسبات نوین سرمایه داری در پایان برش ساسانی و صفوی.

همگاه با رشد «ربض» ها، که کمابیش به «نابودی» تدریجی «مدینه» ها انجامید، جمعیت شهرها رو به فزونی نهاد و برای برش کوتاهی، امور بازرگانی، و نیز امور تولیدی رشد کرد. در افزایش شمار «ربض» ها، گسترش بازرگانی برون و درون مرزی، نقش تعیین کننده بازی کرد. با این وجود، در آغاز این دگردیسی، اشرافیت نوین یا کهنه ی بازرگانی، راهبندی در برابر رشد رسته های پیشه وری و رشد مانوفاکتورها و کارگاه ها نبود. داده های مقدسی پیرامون تولیدات گسترده ی پیشه وری-کارگاهی، برای نمونه در خاور ایران و خراسان، گواهی اند بر همراهی و همگامی نسبی رسته های پیشه وری و بازرگانی در این برش تاریخی.

این دگردیسی چندان نپایید، چرا که از دیگرسو توازن نیروها کم کم به زیان سازمان ها و رسته های پیشه وری-کارگاهی دگرگون گردید. شهرهای سده ی میانی فئودالی ایران، برخلاف شهرهای برش ساسانی (و اروپای باختری در دوره ی نوزایی یا رنسانس) شهرهایی بودند زیر سلطه ی روزافرون فئودال هایی بیشتر از «صنف لشکری-روحانی» و تاجرهای بزرگ، تا صنف دیوانی-دهگانی و کارگاه داران و پیشه وران بزرگ. درست است که در این شهرها «اتحادیه های اصناف»، برای نمونه در نیشابور برای کلاهدوزان و طناب بافان وجود داشت، اما توان اقتصادی-سیاسی بازرگانان بزرگ که با فئودال های نوشهرنشین همکاری نزدیک داشتند، بیش از برش ساسانی بود. برای نمونه در برش زمامداری «صنف لشکری» یا «غلامان ترک»، هم جنبش های دهقانی در روستاها، و هم اعتراض های پیشه وران را در شهرها به شدت سرمی کوبیدند.

زمینه ی توان گیری «صنف لشکری» یا «غلامان ترک» را که به دگردیسی در ساختار اقتصاد شهری انجامید، خلیفه های عباسی فراهم ساختند که از خواجگان ایرانی (دیوان سالاران) و «مالکان خصوصی» (دهگانان)، و نیز خیزش های روستایی و شهری رنگارنگ، ناخرسند بودند. امویان و بویژه خلیفه های عباسی زیر نام «ملحد» و «زندیق» شماری فراوانی از کسانی را که «سربلند کرده ازسخن عبارات شیرین را آموخته، از علم اندکی تلقی کرده و حکم بزرگمهر را روایت» کرده بودند، بی گسست از دم تیغ می گذراندند. در تاریخ بیهقی از زبان محمود غزنوی می خوانیم: «من از بهر عباسیان انگشت درکرده ام و در همه ی جهان قرمطی (خواجگان و دهگانان و پیشه وران و کشاورزان ناخرسند ایرانی) می جویم و آنچه یافته آید و درست گردد (ثابت شود)، بردار» می کشم. حسنک وزیر یکی از دیوان سالاران و خواجگان ناخرسند بود، که در کنار شمار زیادی از شوریدگان روستایی و شهری، به دست سلطان مسعود و با ترفند خلیفه عباسی «بر دار» کشیده شد.

در شهرهای فئودالی نوین یا «ربض» ها، از «مجامع»، و نیز «قطعنامه های» بسته شده میان نمایندگان رسته های پیشه وری و نمایندگان نهادهای زمامداری در برش ساسانی، نشان چندانی نیست. ناتوانی سازمان های صنفی پیشه وران شهری را میتوان برای نمونه در غزنه به فرتور کشید. در برش محمود غزنوی، آن گاه که صنف نانوایان کوشیدند برای نان بهای تازهای درخواست کنند، «سلطان محمود غزنوی امر کرد، رئیس صنف ایشان را به زیر پای پیل بیفکنند».

ناتوانی سازمان های پیشه وری همگاه بود با توان گیری فئودال ها و تجار بزرگ در «ربض» ها. در این ربض ها فئودال های شهرنشین و بازرگانان بزرگ گلوگاه های اقتصادی را همه سویه در دست داشتند.

یک پدیده ی ویژه در تاریخ ایران

نزدیکی میان فئودال های شهرنشین با بازرگان های بزرگ را میتوان «یک پدیده ی ویژه تاریخ ایران» و باختر آسیا (و تا حدودی جنوب اروپا) ارزیابی کرد. در شهرهای نوین خاوری (یا «ربض» ها) بر خلاف آنچه در «پــــــــــایان» سده های میانی در اروپای باختری (و نیز تا حدودی در «شهرستان» های پایان برش ساسانی) دیده شد، بازرگانان بزرگ در برابر فئودال های روحانی-ناروحانی رده آرایی ننمودند و با ایشان به مبارزه ی نپرداختند. آنان به عکس، دست در دست فئودال های نوین (یا «صنف لشکری-روحانی») علیه خیزش های پیاپی کارگاه داران و پیشه وران و مزدبگیران و بینوایان شهری به پیکاری همه سویه روی آوردند (و این پدیده ای است که تا آستانه ی سده ی بیست و یک میلادی، بر ساختار اقتصادی-اجتماعی-سیاسی-فرهنگی خاور سایه انداخته). پس از حمله مغولان، بازرگانان بزرگ نخستین گروهی بودند که با خان های مغول «بیعت» کردند. این همکاری، اشرافیت روحانی را نیز دربرگرفت. روحانیون مسلمان، همانا سادات و علما و شیوخ و طرایق درویشی، در برش چادرنشینان خاوری آسیب سترگی ندیدند و بخش بزرگی از توانایی اقتصادی خود را حفظ کرده و حتی ان را گسترش دادند. در یاسای چنگیزی معافیت مالیانی قاضیان یا روحانیون، به عنوان یک اصــــــــــل زمامداری مغولی، بسیار حساب شده جاسازی شده بود.

در هزاره ی گذشته، این «پدیده ی ویژه» (همکاری بازرگانان بزرگ با «صنف لشکری-روحانی» فئودال) در پایان برش صفوی دیده نشد، چرا که در آن برش، بزرگترین و شناخته شده ترین بازرگانان ایران و آسیا، همانا ارمنــــــــی ها، که با اشرافیت روحانی همه سویه در نیامیخته بودند، در کنار پیشه وران و کارگاه داران شهرهای بزرگی چون اصفهان و یزد و کاشان و شیراز جای گرفتند، و عملا زمینه را برای سرنگونی خلافت فئودالی صفوی فراهم ساختند. بیهوده نبود که جلفا، قلب بازرگانی ایران در برش صفوی، پیش از رسیدن خیزندگان خاوری با رهبری محمود به اصفهان، خلع سلاح شده بود. (همانگونه که پیشتر گوشزد نموده ایم، در پایان برش صفوی اشرافیت روحانی شیعه بزرگترین فئودال ایران بود و در کوران خیزش خاوران و پس از آن -برش افغان ها و افشارها-، بخش چشمگیری از زمینها و دارایی های خود را از دست داد. در کتاب «سه سده ی سرنوشت ساز» چرایی پیدایش و انگیزهی فروکش نخستین انقلاب ضدفئودالی-بورژوایی ایران و آسیــــــــــا در آغاز سده ی هیجده میلادی -همانا نیم سده پیش از انقلاب بورژوایی فرانسه- را، جداگانه گشوده ایم)

«ربض» ها (یا مدینه های نوین خاوری) در سده های میانی، شهرهایی بودند کمابیش سنجش پذیر با شهرهای فئودالی اروپایی زیر نفوذ کلیساها، با این تفاوت که در «ربض» های خاوری «صنف لشکری» و «صنف روحانی» در کنار هم فرمان می راندند، و در شهرهای باختری «صنف روحانی» کمابیش به تنهایی (آلمان در سده های میانه، وضع ویژه ی خویش را داشت، و شاهانش تنها «فرمانروایان غیرروحانی عالم غرب» بودند).

در این برش تاریخی، زمامداری های پرستشگاهی خاوری و باختری، با بازرگانان بزرگ همکاریهای همه سویه ای داشتند. کلیسای کاتولیک روم به عنوان بزرگترین فئودال اروپا همکاری نزدیکی داشت با بازرگانان ونیزی، و خلافت های آشکار و ناآشکار روحانیون موقوفه دار باختر آسیا، همکاری همه سویه ای داشتند با تجار بزرگ ایرانی و خاورمیانه ای. بافت «ربض» های سده ی میانی، این ساختار آمیخته از «صنف» های لشکری-روحانی-تجاری، را به خوبی نشان می دهند.

شاردن درباره ی شهرهای برش صفوی که نمایی نوین بودند از شهرهای برش ایلخانی، می نویسد: "چون در مشرق مالکیت چندان استوار و محترم نیست، از این رو عموما آن ها را برای حفظ مدرسه و یا مسجد، تخصیص می دهند." شیوه ی زندگی لایه های میانی شهری را نیز شاردن در سفرنامه ی اصفهان تا حدودی به تصویر کشیده است: "ثروت در مشرق زمین فوق العاده در تغییر و تبدیل است ... ایرانیان همین قدر که ثروتی به دست می آورند، سعی می کنند خانه ی مجللی بنا کرده از ثروت خود بهره مند شوند ... هنگامی که ایرانیان خانه برای خود بنا می کنند، بازاری ساخته، دکان های آن را اجاره می دهند و نیز گرمابه و قهوه خانه بنا کرده از درآمد آن بهره مند می شوند و کاروانسرایی نیز بنا کرده که گاهی آن را به وقف می رسانند تا عموم از آن استفاده برند. به علاوه مسجد کوچکی نیز می سازند که الطاف و برکات خداوندی نصیب ایشان گردد و اگر بضاعت و توانایی آن ها بیشتر باشد، پل ها و راه های شوسه و کاروانسراهایی برای آسایش عامه می سازند. ایــــــــــن است صفت ذاتی و قریحه ی فطری ایرانیان."

برای آنکه به نقش اشرافیت روحانی در این ربض ها نیم-نگاهی بیاندازیم، نمونه وار می توان به سید محمد باقر حسین محمد تقی رشتی ملقب به حجه الاسلام، که سختگیری های بسیار «خونین» او «در اجرای حدود نسبت به اشخاصی که تقض شریعت کرده بودند» شهرت داشت، اشاره کرد. وی "ثروت و نفوذ کامل داشت و بنا بر قول صاحب روضات الجنات، صد هزار دینار رایج، در بنای مسجد بزرگ محله بیدآباد اصفهان به مصرف رسانید". هزینه ی مدرسه ها و دارالعلم ها و غیره نیز، مانند مخارج امام زاده ها و بقاع متبرکه و مسجدها، از یک سو، از راه دادن معافیت های مالیاتی و واگذاری سیورغال ها از سوی «صنف لشکری»، و از دیگرسو، از گدار سرمایه گذاری های روحانیون دارا و شماری از بازرگانان و صرافان و درباریان و زمینداران بزرگ تامین می شد.

بررسی های برگرفته از نوشتههای برش پس-ساسانی پیرامون شهرهای فئودالی در سده های دهم تا دوازدهم میلادی نیز نمایی ارائه می دهند، همسان با داده های بالا. بر پایه ی این داده ها، «ربض» های سده ی میانی به چهار پاره بخش میشدند: نخست مدینه با «کاخ ها و خانههای اعیان فئودال»، دوم «مدرسه و مسجد و دیگر مؤسسات اسلامی و صنوف روحانی»، سوم «مربعه» یا چهارسو دربرگیرنده ی کاروانسراها و «تجار عمده و معاملات کلان بازرگانی»، و تنها در جایگاه چهارم و پایانی «کوی های پیشه وران یا اصناف و بازارچه های درجه دوم» که جایگاهی بودند برای تولیدکنندگان شهری و داد و ستدهای کوچک و خرده فروشی.

در این «ربض» ها از سده ی دهم میلادی مدرسهها و آموزشگاههای روحانی اسلامی متوسطه و عالی شکل گرفتند، و همگاه با آن، «صنف قوی روحانیون و سادات» که برای خود سرپرستانی داشتند، بیش از پیش توان یافتند. نگریستنی اینکه، در برش هایی که «صنف لشکری» به ناچار دست به اصلاحاتی در سیستم اقتصادی می زد و تا حدودی مالیات لایه های پایینی شهری و روستایی را می کاست (برای نمونه در برش غازان خان)، مقدار زمین های موقوفه را نیز به گونه ی «فوق العاده» می افزود. گسترش «وقف و نثار به روحانیون» و افزایش جمعیت نهادهای پرستشگاهی در شهرها کار را بدانجا می کشاند که آنان پس از مدتی عملا مالکیت موروثی موقوفه های رنگارنگی را به دست می آوردند.

شمار زیاد روحانیون در «ربض» های سده ی میانی را، دادههایی از باختر ایران به اثبات می رسانند. برای نمونه میدانیم که در شهر دویست هزار نفری بلخ در سده ی سیزده میلادی، «ربع جمعیت شهر را روحانیون و ذاکرین و فقها و اعضای خانواده و خدمتکاران ایشان و معلمین و طلاب مدرسهها دینی» دربر می گرفتند. هزینه ی سنگین این نهادهای بزرگ پرستشگاهی، بیشتر از راه زمین های موقوفه (تیول ها و سیورغال های فئودالی)، و نیز دیگر دارایی های "منقول و غیرمنقول" اشرافیت روحانی تامین می شد.

در «ربض» ها، دم ها بسته و اندیشه ها گسسته اند

در این «ربض» ها (کمابیش چون شهرهای فئودالی سده های میانی اروپا در زیر کنترل کلیسای کاتولیک روم)، و بر خلاف شهرستان های برش پایانی ساسانی و شماری از مدینه های آغاز برش پس-ساسانی (بویژه برش سامانی-بویه ای)، جای چندانی برای دم برآوردن و فرازاندیشیدن و نوزاییدن نبود. به دیگر سخن در این «ربض» ها، نه تنها کارگاه داران و پیشه وران و دیوان سالاران از امنیت لازم برای تولید و بازتولید اقتصادی-اجتماعی برخوردار نبودند، بلکه اندیشمندان و فرهیختگان و هنرمندان و نویسندگان و روشنگران در عدم امنیت همیشه از سوی زراندوزان تندروی «صنف روحانی-لشکری» بسر می بردند. درگیری ها و جنگ های بی گسست و ویرانگر نیز بر ژرفای این بحران می افزود.

در برش های درخشان تاریخی این سرزمین اما، شهرهای ایرانی پناهی بودند برای نوآوران و فرهیختگان ایرانی و انیرانی. برای نمونه بر پایه ی گفته های هرودوت می دانیم که فرار مغزها از سوی تمدن های همسایه به ایران، امپراتوری هخامنشیان را به جایگاهی تبدیل کرده بود برای تمرکز اندیشمندان و کارشناسان و زبدگان جهان آن روز. این وضع در برش اشکانی نیز همچنان جاری بود. در برش میانه و بویژه پایانی ساسانی نیز، نازرتشتیان در دستگاه زمامداری و پهنه ی زمامداری چنان جایگاه بالایی داشتند که موبدان را به حسادت برمی انگیخت. هرمزد ساسانی در توجیه سیاست خود برای کشاندن فرهیختگان و کارآموختگان و زبردستان رشته های گوناگون به پهنه ی دولت ساسانی می گفت، پادشاهی وی باید «نه تنها بر زرتشتیان، بلکه بر نمایندگان دیگر ادیان متکی باشد». در میان دیگر آیین ها، مسیحیان جایگاه ویژه ای داشتند، چرا که شمار چشمگیری از پیشه وران چیره دست، از میان آنان بودند.

بحران برش درازگــــــــــاه پس-ساسانی را که با نگرشهای تنگ نگرانه ی رندان «عالم روحانی تفت» رنگی تیره گرفته بود، به کوتاهی از زبان «ربض» نشینان (و نه شهرنشینان) نگون بختی چون روزبه و حافط و خیام و جاحظ، می نمایانیم. در آستانه ی سده ی بیست و یک میلادی نیز در خاور زمین از مدینه ها و تمدنها و شهری گری های پارینه خبری نیست، و بخت برگشتگان خاوری هنوز در «ربض» های سده های میانی جان و تن می سوزانند. دگراندیش کشی ها، جداسازی های غیرطبیعی میان مردان و زنان، و تحمیل «مقنعه» ها و پوشش های «اجباری» به زنان بخت برگشته ی خاوری در آستانه ی سده ی بیست و یک میلادی، به راستی پلیدتر و ننگ آورتر است از «داغ کردن» تهی دستان در برش برده داری، و «مهر کردن» ایرانیان در دوره ی اموی.

آری، «پیران جاهل» و «شیخان گمراه» دست در دست «مغولان» امروزین جهان، دم ها را بسته، اندیشهها را گسسته، و شهرها را نازاینده می خواهند.

 

ای خانه ی دلدار که از بیم بداندیش

روی از تو همی تافته و دل به تو دارم

رو تافتنم را منگر، زان که به هر حال

جان بهر تو می بازم و منزل به تو دارم

سروده ای که روزبه یا ابن مقفع هنگام رسیدن به آتشکده ای، از حجازی به یاد پارینه ها خوانده بود

 

ما را به رندی، افسانه کردند

پیران جاهل، شیخان گمراه

از دست زاهد، کردیم توبه

وز فعل عابد، استغفراله

ما شیخ و زاهد، کمتر شناسیم

یا جام باده، یا قصه کوتاه

«حافظ»

 

ای آمده از عالم روحانی تفت

حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت

می خور که ندانی ز کجا آمدهای

خوش باش، ندانی به کجا خواهی رفت

«خیام»

 

و این هم نمایی از اتهام های نسبت داده به دگراندیشان یا «زندقیان» از زبان جاحظ، که به مرگ و نفرین و تحقیر و فرار، در برش کاهن-شاهان عباسی می انجامید

«(چنین کسی زندیق است) کسی که از میان نویسندگان سربلند کرده از سخن عبارات شیرین آموخته، از علم اندکی تلقی کرده، و حکم بزرگمهر را روایت می کند، و وصایای اردشیر را حفظ دارد، و انشا عبدالحمید را مطالعه کند، و ادب ابن مقفع را اخذ نموده، و کتاب مزدک را معدن علم دانسته، و کلیله و دمنه را مایه ی فضل شناخته، و گمان میکند که در سیاست فاروق اکبر شده … و آن گاه بر قرآن رد و انتقاد کرده و آن را متناقض و متباین می داند، سپس اخبار و احادیث را تکذیب می کند، اگر حسن بصری را وصف نمایند نکوهش نمی شمرد، و اگر شعبی را نام برند نادانش می داند، و مجلس خود را به ستایش اردشیر بابکان و دادگری نوشیروان و جهانداری ساسانیان سرگرم  می نماید، و اگر از جاسوس پرهیزد و از مسلمین حذر کند سخن از معقول میداند، و از محکم قرآن گفت و گو و از منسوخ آن خودداری می نماید، و آنچه را به چشم دیده نشود یا عقل آن را نمیپذیرد تکذیب می کند، و حاضر را به غایب ترجیح میدهد، و آنچه در کتابها وارد شده اگر مقرون به منطق باشد، قبول، و الا، رد کند».

چنین کسی در «ربض» ها و شورستان های خاوری «زندیقی» بوده و هست، چه دیروز و چه امروز (نگاه کنید به فرمانهای مرگ یا «فتواهای» تازه ی «پیران جاهل» و «شیخان گمراه» در ایران، و نیز تندروی های آیینی در عربستان و پاکستان و افغانستان و عراق و سوریه و ترکیه و اسراییل و مصر و لیبی و غیره. «مغولان امروزین» جهان چون «مغولان دیروزین»، خیمه های این واپس گرایان خاوری را بلند برافراشته اند. برای اینان، «دکترین خاوری» سرکوب و بهره گیری از «اخوان المسلمین» های رنگارنگ –«اورتاق» داران نوین-، یا پشتیبانی از بورژوازی انگلی-وارداتی-بازرگانی محلی و دشمن سرسخت «نوزایی فرهنگی» و «رستاخیز صنعتی» -که از هم ناگسستنی اند- در خاور، هم اینک بهتر به کار می آیند، تا بهره گیری از «دکترین مکزیکی» محو «نیروهای ملی و دمکرات» به کمک «شعبان بی مخ» ها و گانگسترهای سرتاپا مسلح).

پایان بخش نهم

 

پیوست ها:

1. شهرهای سده های میانی ایران در آسیای میانه و خراسان، از سوی شماری از پژوهشگران چون بارتولد و یاکوبوسکی و ماسون و زاخودر به ارزیابی سپرده شده اند.

2. به این نکته باید توجه داشت که «بخشی» از بحران اقتصادی پایان برش ساسانی در پیوند بود با کاهش درآمدهای دیوانی از راه بازرگانی با بازار بزرگ چین، پس از توان گیری ترکان در مرزهای خاوری. کاهش درآمدهای دیوانی از راه بازرگانی برون مرزی، به افزایش میزان مالیات کشاورزان، و نیز به افزایش شمار شورش های دهقانی انجامید

3. دیدگاه پاره ای از پژوهشگران درباره ی شهرهای پس-ساسانی در برش سامانی-بویه ای: «جریان انفکاک پیشه ها از کشاورزی در ایران دوران مورد نظر (برش سامانی-بویه ای) پایان نیافت و سست تر از آن چه در اروپای غربی مشاهده گشته، بود. این پدیده با ترقی تولیدات کالایی در قرن های نهم و دهم میلادی، موچب پیشرفت و تکامل شهر نوین یا شهر فئودالی گشت».

4. نماینده ی دهگانان ایرانی (هفت خاندان)، داریوش پایه گذار نخستین دیوان سالاری گسترده ی خاوری را به شاهی برگزیدند، و در برش اشکانی و ساسانی نیز تئودور نولدکه با تکیه به داده های ایرانی و یونانی و ارمنی و عربی، به هفت خاندان اشاره کرده است. از میان آنان بودند کارن ها و سورن ها و سپندیارها. کارن ها (یا قارن ها) پس از ساسانیان نیز «تا مدت ها به حیات خود ادامه» دادند.

5. پاره ای انگیزه های بحران در کشت زمین های کشاورزی: نخست افزایش شمار چادرنشینان با مهاجرت گسترده به فلات ایران و برتری شماری آنان بر ده و شهرنشینان، دوم کوچ نشین شدن اجباری بسیاری از ایرانیان به دلیل نبودِ امنیت در روستاها، سوم اشغال زمین های های کشاورزی از سوی چادرنشینان به عنوان چراگاه ها که به زیان زمین های کشاورزی بود، چهارم کاهش بهره وری زمین های کشاورزی دیمی و آبی به دلیل تاخت و تازها و آسیب ها به سیستم آبیاری و نیاز به جابجایی مکانی برای تامین نیازهای زندگی روزمره و پنجم دگرگونی های آب و هوایی و کاهش بارندگی و خشک شدن رودها و نهرها و دریاچه ها. نگارنده تاثیر عامل کم آبی و دگرگونی های آب و هوایی را در این روند کمتر از عوامل دیگر می داند، چرا که از سویی این دگرگونی ها یکیاره پدید نیامدند و در درازای هزاره ها، اقوام گوناگون نجد ایران با شیوه های ویژه ی خویش تا پیش از چیرگی چادرنشینان، به خوبی با دشواری کم آبی مقابله کرده بودند. از سوی دیگر با دستاوردهای نوین ده و شهرنشینی، همانا ابزارهای نوین کشاورزی و سیستم های آبیاری و کوددهی و غیره، تا پیش از تاخت و تازهای چادرنشینان، رفته رفته بهره وری زمین های کشاورزی افزایش یافته بود. دو نمونه ی تبریز و اصفهان که در این دوران از گزند یورش پی در پی چادرنشینان تا حدودی در امان بودند و در زمینه ی تولیدات کشاورزی در همین برش به دستاوردهایی بیش از کشاورزان اروپایی دست یافتند، نشان از آن دارد که نقش عوامل چهارگانه ی مورد اشاره (بجز دگرگونی آب و هوایی) سنگین تر بوده است. باید توجه داشت که برای نمونه در همین زمان، به دلیل نبود امنیت و آرامش، یکی از حاصلخیزترین و پر آب ترین بخش های ایران (خوزستان) که بزرگترین تولید کننده ی شکر در ایران بود، گام به گام به صحرایی خشک و ویران تبدیل گردید.

6. تا پایان دوران ساسانی، «قدرت پادشاهی» به معنای «خلافت» نبود، بلکه بیشتر بدان معنا بود که رسیدن به بالاترین مقام زمامداری وابسته می شد به «خدادوست» بودن دواطلب از خانواده ی سلطنتی.

نوزایی های دانشی-فرهنگی بیشتر در شهرهایی جان گرفتند که در «هوای» آنها میشد کمابیش «آزاد» دم برآورد و «آزاد» فرازاندیشید. در کشورهای اروپایی (هم چون برش ساسانی) زمینداران سنتی بیشتر در روستاها می زیستند، و پیشه وران و بازرگانان و اندیشمندان جستجوگر، در شهرها
به آلمانی Stadtluft macht fr
ei

 

پيش گفتار

click

بخش یکم: سه سده ی سرنوشت ساز

click

بخش دوم: از طلبه های زیردست تا ملاباشی های بالادست

click

بخش سوم: کیفر دادخواهی چیزی نبود و نیست جر تنبیه

click

بخش چهارم: تندروی های آیینی و اشرافیت روحانی

click

بخش پنجم: نادانی ها و خشک مغری های متعصب ها

click

بخش ششم: خلافت هاي “با تاخيري” که بازسازي مي شوند

click

بخش هفتم: برآمدن و برافتادن زمامداری نهادهای پرستشگاهی در تاریخ ایران

click

بخش هشتم: چیرگی درازگاه تمایلات ازتجاعی بر جامعه ی ایران

click

بخش نهم: مرگ شهرها و شارستان ها، و زایش «ربض» ها و شورستان ها

click

بخش دهم: ویژگی های ششگانه ی زمامداری کانونیده ی ایرانی

click

بخش یازدهم: چگونه اشرافیت نوین روحانی در ایران شکل گرفت

click

بخش دوازدهم: زمامداری لرزان اشرافیت روحانی

click

بخش سیزدهم: رده آرایی نیروها در آستان نخستین انقلاب بورژوایی ایران

click

بخش چهاردهم: طبقه ای توانمند برمی تابد

click

بخش پانزدهم: فروپاشي روزافزون مناسبات فرسوده

click

اصل چهل و چهار قانون اساسی: پایه ای برای مصادره ی دارایی هایِ به یغما رفته ی توده ها از سوی بازاریان بزرگ و بنیاد-موقوفه خواران فربه و پاسداران بالا جایگاه در درون نظام ولایت فقیه

 

نظام اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بر پایه سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی با برنامهریزی منظم و صحیح استوار است. بخش دولتی شامل کلیه صنایع بزرگ، صنایع مادر، بازرگانی خارجی، معادن بزرگ، بانکداری، بیمه، تأمین نیرو، سدها و شبکه‏های بزرگ آبرسانی، رادیو و تلویزیون، پست و تلگراف و تلفن، هواپیمایی، کشتیرانی، راه و راه‏آهن و مانند اینها است که به صورت مالکیت عمومی و در اختیار دولت است. بخش خصوصی شامل آن قسمت از کشاورزی، دامداری، صنعت، تجارت و خدمات میشود که مکمل فعالیتهای اقتصادی دولتی و تعاونی است

 

از اصل ۴۵ قانون اساسی: پایه ای برای بازپس گرفتن دارایی های تاراج شده ی مردم ایران از دست اندرکاران سامانه ی ولایی

 

انفال و ثروتهای عمومی از قبیل زمینهای موات یا رها شده، معادن، دریاها، دریاچهها، رودخانه‏ها و سایر آبهای عمومی، کوه‏ها، دره‏ها‏، جنگٌلها، نیزارها، بیشههای طبیعی، مراتعی که حریم نیست، ارث بدون وارث، و اموال مجهول‏المالک و اموال عمومی که از غاصبین مسترد میشود

 

 click