داد

نشريه اجتماعي-اقتصادي

و پژوهشي-تاريخي

click
click
click
click
click
click
click
click
click
click

click

click

در هزاره ی گذشته اشرافیت توانمند و مال دار روحانی، سه بار بلند خیمه برافراشته است. از پیوند میان لشکریان چادرنشین خاوری-باختری با روحانیون موقوفه دار، اشرافیت روحانی سنی یا «صنف متشرعین و فقها» در سده ی دهم میلادی فرارویید، از همکاری میان لشکریان کوچ نشین آناتولی و صوفیان فئودال شمال، اشرافیت روحانی شیعه در سده های هفده و هیجده میلادی سربرآورد، و از همراهی آشکار و ناآشکار استعمارگران اروپایی-امریکایی و روحانیون موقوفه دار-بازاری، اشرافیت روحانی «ولایی» در پایان سده ی بیست میلادی خود نمود

click
و «این خبر حق است. چه همچنان که بنی عباس را ملک به آسانی به وسیله ی ابومسلم مروزی روزی شد، و به سعی ترکان سلجوقی و دیالمه و جهد سلطان محمود غزنوی فرمانروای سند و هند و غیرایشان زوال ملک بنی عباس صورت نبست، و عاقبه الامر به تسلط هلاکوخان ترک «به اهتمام ابن العلقمی وزیـــــر مستعصم عباسی و دیگر اعیـــــان دولت عباسیان!» (شماری از دیوان سالاران عباسی، و نیز دیگرانی چون خواجه نصیرالدین توسی) زایل شد، و بعد از آن ظفر از سلسله هلاکویه، به هیچکس از عترت (فرزندان) امیرالمومنین منتقل نگشت، الا به سلسه صفویه که شاه جنت مکان (اسماعیل نخستین) جهان را مسخر» کرد

از «تکلمه الاخبار» نگاشته در برش تهماسب، پیرامون همسانی صفویان و عباسیان

بازتاب بازسازی خلفای عباسی از دیدگاه فرهنگی، آن هم در آستانه ی پیدایش مناسبات سرمایه داری در ایران، به گونه ی فشرده عبارت بودند از: افزایش تنش های تیره ای-محلی در پهنه داخلی، گسترش درگیری های آیینی-مسلکی در گستره ی خارجی، بلندپروازی های متعصبانه در ستیز با همسایگان باختری-خاوری، زمینه سازی جدایی فرهنگی-سیاسی-سازمانی شمار چشمگیری از ساکنان فلات بزرگ ایران از «دولتخانه ی مبارکه» یا دیوان مرکزی، آسیب رسانی به ساختار علمی-صنعتی-ادبی با پیامدهای درازگاه، رشد خرافات و "باور به اعجاز" به گونه ی گسترده، افزایش شمار زیارتگاه ها و مسجدها و کانون های رنگارنگ دینی در گوشه و کنار خلافت، "تکریم و تقدس" تندروانه ی پاره ای از پیش کسوتان اسلام، و ساختن شجره هایی بی پشتوانه و دروغین. کار بدانجا کشید که برای جاسازی آیین تازه ادعا گردید که"ذریه" صفویان از محمد پیامبر اسلام بوده است.

تاثیر منفی بازسازی خلافت عباسی و افزایش روزافزون و دوباره ی تنش های دینی-تیره ای، بویژه بر زندگی شهری ایران که خود دشواری های دوران گذار از فرهنگ کوچنده به آرمنده - و نیز تنش های تند چندسده ای پس از فروپاشی دیوان سالاری ساسانی – را به سختی اما «گام به گام پشت سر می نهاد» (این امر از جمله در پیوند بود با «مداراهای دینی» پاره ای از زمامداران و دیوان سالاران ایران، پس از «زایل شدن» خلافت عباسی)، بسیار ژرف و درازگاه بود.

بدین نکته می بایست ژرف نگریست که در شهرها (یا «ربض» ها و شورستان های خاوری) پس از برپایی خلافت عباسی، کمابیش چون شهرهای فئودالی اروپا زیر کنترل کلیسای کاتولیک روم (کلیسای روم «ستون فقرات!!!» مناسبات بهره کشی زمینداری بود در سده های میانه)، و بر خلاف شهرها و شارستان های پارینه (علیرغم همه ی تنگناها و نارسایی های خود)، جای چندانی برای دم برآوردن و فرازاندیشیدن و نوزاییدن نبود (گذشته از برش های کوتاهی). در این «ربض» ها، فرهیختگان در ناامنی همیشگی از سوی زراندوزان «صنف روحانی-لشکری» بسر می بردند. شمار زیاد روحانیون در «ربض» های سده ی میانی را، دادههایی از باختر ایران به اثبات می رسانند. برای نمونه میدانیم که در شهر دویست هزار نفری بلخ، «ربع جمعیت شهر را روحانیون و ذاکرین و فقها و اعضای خانواده و خدمتکاران ایشان و معلمین و طلاب مدرسههای دینی» دربرمی گرفتند. در خلافت صفوی نیز، کمابیش با هنگامه ای همگون روبروییم. هزینه ی سنگین نهادهای توانمند پرستشگاهی از راه بهره ی مالکانه ی دریافتی از روستاییان تهی دست، و نیز دیگر دارایی های اشرافیت روحانی-بازاری تامین می شد

 

سیاست صفوی «بجدا و بفرما»، برگردان دین سالارانه ی «سیاست رومی فرمانروایی»

وینچنتو دالساری سفیر ونیز به دربار شاه تهماسب، که صفویان را به جنگ با «دولت عثمانی و دشمن مسیحیت» برمی انگیخت، پیرامون زندگی شهری در برش صفوی چهره ی روشنی برمی تابد: "مردم تبریز به دو دسته ی حیدری و نعمتی تقسیم شده اند و این جماعت در نه محله سکونت دارند. یکی در پنج محله و دیگری در چهار، و عده ی ایشان در حدود دوازده هزار تن است. این فرقه ها پیوسته با هم دشمنی و از یکدیگر کشتار می کردند. نه شاه می توانست از این کار ممانعت کند، نه دیگران. زیر سی سال بود که این دو دسته از هم نفرت یافته بودند. البته می توان گفت که «کدخداهای محلات بیش از شاه در شهر قدرت دارند». زیرا اختلاف و ناسازگاری ایشان با عمال دیوانی از این جا آغاز شد، که بهای گوشت اندکی بالا رفت و روسای محلات به کاخ های امرا رفته و ایشان و چاکرانشان را کشتند و سرهایشان را به کاخ سلطنتی بردند. روسای محلات این کارها را پنهانی انجام ندادند، و از این رو، از آن هنگام هیچ کوششی برای محدود کردن آزادی ایشان معمول نشده است."

شاردن پیرامون اصفهان، پایتخت دیگر صفوی نیز با تیزبینی به همین کشاکش های درونی نگریسته است: "شهر اصفهان به دو برزن تقسیم می شود. یکی جوباره نعمت الهی واقع در مشرق، و دیگری در دشت حیدری واقع در مغرب است ... برزن جوباره از دروازه طوقچی شروع شده و کلیه ی قسمت شرقی شهر در آن واقع است و محله در دشت مشتمل بر بقیه شهر است. مشهور چنان است که وجه تسمیه دو نام، حیدری و نعمت الهی، که هر یک به نیمی از شهر اصفهان اطلاق می شود، نام دو شاهزاده بوده که در روزگاران پیشین برخی از ایرانیان طرفدار یکی، و بعضی جانبدار دیگری بوده اند. به عبارت دیگر، «ایرانیان و بالنتیجه عموم شهرهای ایران» به دو قسمت تقسیم شده اند. عده ای از علمای مسالک و بلدان می گویند که سابقا شهر اصفهان دو دهکده بوده که مقابل هم قرار داشته و مردم آن با یکدیگر دشمنی داشته اند. یکی در دشت که مردم آن سنی مذهب و قائد آن ها حیدر بوده است (مذهب رسمی ترکان)، دیگری، جوباره، که شیعه مذهب بوده و پیشوای آنان نعمت الله نام داشته و در نزدیک کرمان مدفون است (مذهب رسمی ایرانیان) و عموم شهرهای ایران به نحو فوق تقسیم شده اند ... این دو دسته ی شهر اصفهان طوری با هم عداوت دارند که در کلیه جشن ها و مواقع رسمی و اجتماعاتی که در شهر تشکیل می شود، به کوچک ترین بهانه ای از قبیل حق تقدم در صدرنشینی و غیره به جان هم می افتند. در روزهای معمولی نیز گاهی در میدان کهنه کشتی گیران و پهلوانان به طور غیرجد یکدیگر را به مبارزه می طلبند که اغلب به جدال جدی منتهی شده، صدها نفر از هر طرف با سنگ و چوب به نزاع می پردازند. از طرف کلانتر هنگامی که شاه در شهر نباشد، ممانعتی به عمل نمی آید، زیرا از طرفین سودی عاید او خواهد شد."

به دیگر سخن، تحمیل دین شیعه باعث یکپارچگی خلافت نشد، بلکه بیشتر به صفویان مشروعیتی لرزان بخشید، که استوار بود بر سیاست «بجدا و بفرما» (تفرقه بیانداز و حکومت کن، یا divide et impera «سیاست رومی فرمانروایی» که انگستان در برش استعمار بدان روی آورد و گستره ی جهانی اش بخشید. بنا بر سندهای تاریخی، خلافت عباسیان نیز بر همین پایه استوار بود) . روی سخن این سیاست، بیشتر به سوی لایه های پایینی بود و در راستای کاهش شورش های توده ای در ستیز با زمامداری مرکزی: در گام نخست به سوی تهی دستان یکجانشین، و سپس به سوی بی چیزان کوچ نشین. تاثیر این رویکردها اما ناچیز می نمود. افزایش تنش ها در شهرها و درگیری های پیاپی میان ولایت ها در آغاز برش صفوی، نشانه هایی بودند از به بن بست رسیدن خلافت نوین اسلامی، در آستانه ی پیکرگیری آن

 

متعصبان «سوداگری» که «مردمان بینوا را به روز سیاه» می نشاندند

درجه ی ریاکاری آیینی سلطان های صفوی، و میزان دشمنی مردم با خلافت تازه را (علیرغم بهره گیری گسترده از دین برای مشروعیت دادن به قزلباشان-روحانیان)، می توان در آینه ی رویکردهای "سوداگرانه" ی تهماسب از یک سو، و پشتیبانی توده ها از اصلاحات اسماعیل دوم از دیگرسو، به خوبی نگریست.

شاه تهماسب، "متعصب شیعه"، که یازده سال از کاخ خویش بیرون نیامد، و بیشتر زنان "خریده" و جوانان "ریش در نیاورده" را در "سرای" (یا حرمسرا) و در کاخ همراه داشت، و بنا بر داده های احسن التواریخ روملو، "قاعده اش" این بود که "یک روز ناخن می گرفتی" و یک روز دیگر "صباح تا شام در حمام می بودی"، سوداگری بود بسیار ورزیده. فرستاده ای ونیزی درباره ی وی می نویسد: "این پادشاه از مشرق پارچه بوسکاکینی، و از خراسان مخمل و دیگر پارچه های ابریشمی، و از حلب پارچه های پشمی خواست، و دستور داد که از آنان جامه بدوزند و آن ها را به ده برابر قیمت به سپاهیان فروخت ... عادت دارد که روزی پنجاه بار جامه ی خود را عوض کند و سپس آن ها را بین مردم توزیع نماید و به ده برابر قیمت بفروشد، و کسی جرات ندارد که در خرید این لباس ها اظهار نارضایی کند ... این پادشاه جواهر می فروشد و معاملات دیگر انجام می دهد و مانند سوداگری فرودست و مکار، خرید و فروش می کند ... مقدار آن ها (باج ها و خراج ها) بیش از مقداری بود که در جاهای دیگر دنیا می گیرند. زیرا یک هفتم کالا را از صاحبش می ستاند و این غیر از مقداری بود که ماموران می گرفتند. اما در توجیه این کار می گویند که او در خواب دید که فرشتگان گلویش را گرفتند و گفتند، آیا سزاوار است که پادشاهی که دادگر لقب دارد و از خاندان علی است، آن همه مردمان بینوا را به روز سیاه نشاند و سودهای کلان به دست آورد."

پیرامون اسماعیل دوم که پیش از محمود و اشرف و نادر به ضرورت پایان دادن به تندروی های آیینی پی برده، و برای کاهش توان موقوفه داران شیعه و تیول داران قزلباش نبرد را آغازیده بود، به قلم نماینده ی ونیز در دربار تهماسب، می خوانیم: "مردم با چه اشتیاقی سلطنت او را آرزو می کنند."

رویکردهای اسماعیل دوم که از پشتیبانی شماری از دیوانیان و دهگانان برخوردار بود اما، چون اصلاحات جانشین توانمند وی نادر، برآیندی نیافت. تنها پس از یک سال کشاکش و کشتار، و پس از مرگی "رازآمیز"، تراژدی عباسیان در پیکر خلافت صفویان وانمود و کم کم به پیدایش اشرافیت نوین و توانمند روحانی انجامید. روحانیون تازه ی شیعه به مثابه ی طبقه ی توانمند زمیندار (و «ستون فقرات!!!» مناسبات بهره کشی فئودالی، کمابیش چون کلیسای کاتولیک روم در سده های میانه)، در درازای این دو سده هر چه بیشتر در جامعه سنتی ایران جاسازی شدند، در پایان سده ی هفده میلادی دست بالا گرفتند، و بویژه از آغاز سده ی هیجده میلادی در گدار مناسبات نوین سرمایه داری راهبندهای بلند آفریدندند.

دین سالاری صفویان چون عباسیان، با کینه و دشمنی بخش بزرگی از ایرانیان، خاصه در سرزمین های "سرحدی" روبرو بود. در این زمینه آنچه آ.م. یاکوبوسکی پیرامون عباسیان نگاشته، می توان کمابیش به صفویان (بویژه در آغاز سده ی هیجده میلادی) نیز نسبت داد: "سده ی هشتم در قلمرو خلفا به مبارزه ی مردم علیه «حکومت منفور عباسیان» گذشت. شرکت کنندگان اصلی این مبارزه روستاییان بودند. هدف این مبارزه در درجه ی اول فئودال های عرب و سپس فئودال های سرسپرده ی عباسیان بودند (در برش صفوی، تیول داران قزلباش و موقوفه داران شیعه). خرمدینان (و در برش صفوی همتایان آنان، شورشیان قندهاری و کرمانی و یزدی و شیرازی و اصفهانی) از خلافت و مبدا آن متنفر بودند و از آنجایی که در قلمرو خلافت بیشتر اراضی دولتی بود و بهره کشی روستاییان از طریق دستگاه دولت خلفا به صورت های بیرحمانه ای در می آمد، خرمدینان نیز سرنگون ساختن خلافت عربی را هدف اصلی خویش قرار داده بودند

 

«اندیشه پردازان» کمبریج و «نگرش در حال تغییر» آنان پیرامون خلافت صفوی

پیرامون نقش بازدارنده ی اشرافیت روحانی و همتایان آنان در دگردیسی های اقتصادی-اجتماعی چند سده ی گذشته، در میان «پژوهشگران» برون و درون مرزی، بویژه پس از شکست جنبش ملی شدن نفت در ایران و روی آوری روزافزون زمامداران باختر آسیا به سنت گرایان اسلامی، چرخشی دیده می شود که آن را می توان گونه ای «کودتای فرهنگی» نامید، آن هم پس از «کودتای نظامی» بیست و هشت مرداد سال سی و دو. بدین معنا که شمار «اندیشه پردازانی» که برای اشرافیت روحانی نه نقش بازدارنده، بلکه "پیشرفته" برکشیدند، فراشتافت. در این زمینه نوشته های راجر سیوری در کتاب «ایران عصر صفوی»، که «تنها یک سال پس از انقلاب!!!» در کمبریج به چاپ رسید، نمونه وار است.

وی در این زمینه، بر خلاف پژوهشگران خارجی تیزبینی چون ادوارد براون، و کنکاشگران ریزسنجی چون احمد کسروی، می نویسد؛ تنها در «کم و بیش بیست سال اخیر است (افزوده ی نگارنده: همانا پس از «کودتای نظامی» کنسرن های نفتی در سال سی و دو، و زمینه سازی برای «کودتای ایدئولوژیک-فرهنگی» در ستیز با ملی گراها و چپ ها) که برخی مورخان ایرانی صفویان را در مقامی که شایسته ی (!!!) آنان است یعنی پایه گذاران ایران نو، جای داده اند». به دیگر سخن، پس از سرکوب خونین جنبش ملی شدن نفت، زمینه ی ایدئولوژیک-فرهنگی نیز برای جاسازی «زمامداری آلترناتیوی» در صورت «بروز بحران دوباره» در دولت دست نشانده ی شاه، همچون بنیادگراهای اسلامی عربستان یا اخوان المسلمین های مصر، آرام آرام فراهم گردیده بود. شورش آغاز دهه ی چهل خورشیدی روحانیون فئودال به سخنگویی خمینی در ستیز با اصلاحات ارضی نیم-بند شاه، از جمله پیامدهای این «تراوشات ایدئولوژیک» بودند.

راجر سیوری در توجیه دیدگاه «در حال تغییر» دانشمندان «برجسته ی اسلامی» کمبریج تبار می افزاید: «پیش از آن رسم این بود که صفویان را مسئول ضعف های سیاسی و اقتصادی ایران در ابتدای قرن نوزدهم بدانند. ضعفی که قدرت های بزرگ را قادر ساخت تا به دخالت فزاینده در امور ایرانیان و در دست گرفتن زمام امورشان مبادرت ورزند. چنین دیدگاهی این واقعیت را نادیده می گرفت که نظام تمرکزیافته ی پیچیده اما کارایی که صفویان توسعه داده بودند، به میزان زیادی با اقدامات نادرشاه و جنگ داخلی بین زندیه و قاجاریه طی نیمه ی دوم سده ی هیجده از میان رفت. پیشرفت کُند ایران در جهت اصلاحات اجتماعی یا اقتصادی طی قرن نوزدهم را دیگران به قدرت ریشه یافته ی طبقات روحانی نسبت می دهند، و این قدرت ریشه یافته را میراث مستقیم دوره ی صفوی محسوب می کنند. چنین دیدگاهی این واقعیت را ندیده می گیرد که چیرگی طبقات روحانی در دولت صفوی تنها در زمان آخرین نماینده ی این سلسله، شاه سلطان حسین، واقع شد که سلطنتش آغازگر زوال سریع اقبال صفویان بود. «نگرش در حال تغییر!!!» درباره ی صفویه در ایران منجر به انتشار تعداد فزاینده ای متون تاریخی شده است که بنوبه ی خود بررسی دقیق تر این دوره را آسان کرده است.اکنون به نظر دانشمندان برجسته ی اسلامی، اسکندر بیگ منشی که اثرش آن چنان مورد حمله ی ادوارد براون قرار گرفت، ارشدترین تاریخ نگار صفوی محسوب می شود. م. ج. س. هاجسون در اثر بیادماندنی اش به نام "سرگذشت اسلام" از "دقت خردمندانه" ی تاریخ شاه عباس کبیر اثر اسکندر بیگ و از "درک روانشناسانه و دلبستگی وسیعی که در مورد حوادث دنبال شده، نشان می دهد"، سخن می گوید. ا.ک.سو لمتون («ایدئولوگ جاسوس» یا «جاسوس ایدئولوگ» انگلیسی، که در کوران جنبش ملی شدن نفت به دلیل "توطئه و تحریک"، به فرمان مصدق از ایران به بیرون پرتاب شد) توجه را به ویژگی منحصر به فرد و ارزش زیاد سرگذشتنامه هایی که در "تاریخ" اسکندربیگ آمده، جلب کرده است».

نگارنده در بخش های پیشین این رشته-پژوهش ها، بدین گونه «دانشمندان» بر پایه ی سندهای تاریخی، بویژه در پهنه های اقتصادی-اجتماعی، پاسخ روشن داده و در پیامدِ این کتاب، آن ها را بیشتر خواهد گشود. در اینجا اما چند پاسخ فشرده:

نخست اینکه، «نظام تمرکز یافته ی پیچیده» دستاورد خلافت صفوی نبود، بلکه این دیوان سالاری خاوری-ایرانی (و کمابیش همسو با دیوان سالاری چینی-هندی) که بیشتر در برش میانی فرمانروایی صفویان –زمامداری شاه عباس- خود نمود و بر «صنف دیوانی-دهگانی» و نه «روحانی-لشکری» استوار شد، ریشه در تاریخ چند هزار ساله ی فئودالیسم خاوری داشت: بویزه برگرفته از دولتمداری سامانیده و کانونیده ی هخامنشی-ساسانی که الگویی بود برای «مستوفیان» ایرانی حتی تا پایان سده ی نوزده میلادی (بنگرید به لینک پایان این نوشتار: ویژگی های ششگانه ی زمامداری کانونیده ی ایرانی).

دوم اینکه، پیدایی دولت های کانونیده (متمرکز) در آستان پیدایی مناسبت سرمایه داری، ویژه ی ایران نبود، بلکه از سده ی سیزده و چهارده میلادی در اروپا و آسیا آرام آرام فرامی رویید. «پیشرفت کُند ایران در جهت اصلاحات» در دوره ی صفویان و قاجاریان (کمابیش چون عثمانیان)، عدم چیرگی مناسبات نوین سرمایه داری بر روابط کهنه ی فئودالی، و نبود رنسانس یا نوزایی فرهنگی-دانشیِ همزاد آن، تا حدودی باز می گشت به ساختار خلافت گرا و سنتی فئودال های «روحانی-لشکری» (اشرافیت روحانی موقوفه دار و اشرافیت قزلباش تیول دار). این روبنای کهنه ولی جان سخت، در برابر رشد نیروهای مولده راهبندهای بلند می آفرید. «نخستین انقلاب بورژوایی» ایران (ارزیابی نگارنده پیرامون «خیزش بازرگانان و صرافان» ایرانی در آغاز سده ی هیجده میلادی در ستیز با خلافت فئودالی صفوی با یاری گرفتن از «محمود» خاوری) نزدیک به نیم سده پیش از انقلاب فرانسه با رنگ و بویی خاوری-ایرانی برون تراوید، اما به دست «صنف روحانی-لشکری» فئودال، به سختی در هم کوبیده شد (قزلباشان و صدرها برای پاسداری از سرمایه های بادآورده ی خویش، ایران و باختر آسیا را برای یک سده «کربلایی» کردند خون آلود: آن چه امروز نیز می تواند بازخوانده شود).

سوم اینکه، چیرگی «طبقات روحانی» بر دولت صفوی «تنها در زمان آخرین نماینده ی این سلسله، شاه سلطان حسین» نبود. درست است که اشرافیت سامانیده ی روحانی شیعه به عنوان «بزرگترین فئودال ایران» از پایان سده ی هفده میلادی پدیدار شد، اما در آغاز کار صفویان –برش اسماعیل و تهماسب- نیز آنان بر نهادهای سیاسی-اقتصادی، افزون بر بخش های دادگستری-آموزشی، چیرگی چشمگیری داشتند (و این روند، همان گونه که پیشتر گشاده ایم، از برش پایانی ایلخانان بویژه در شمال ایران فرابالیده بود). شماری از «صنف دیوانی-دهگانی» و بزرگ-بازاریان بودند که برای پاسداری از منافع خود اسماعیل دوم را به جنگی بی سرانجام با زمینداران «صنف روحانی-لشکری» کشاندند. حتی در برش میانی خلافت صفوی –برهه ی شاه عباس- «وزیر اعظم» (سردیوانسالار) از «صدراعظم» (سرموقوفه دار) کمتر می یارست.

چهارم اینکه، «اقدامات نادرشاه و جنگ داخلی بین زندیه و قاجاریه» زمینه ی واپس ماندن ایران از کشورهای اروپایی را فراهم ننمود. نشانه های فروپاشی مناسبات فئودالی از پایان زمامداری شاه عباس آشکاریده و رو به فزونی نهاده بود. داده های فراوان اقتصادی نشانگر ورشکستگی اقتصادی خلافت صفوی در پایان سده ی هفده و آغاز سده ی هیجده میلادی است. به محمود، اشرف، نادر و کریم خان ویرانه ای بیش نرسید. کوشش هایی برای بازسازی دیوان سالاری بورژوا-فئودالی «کمابیش» نوین (و خلافت ستیز) در برش محمود و اشرف و نادر رخ داد، که ناکام ماند. بالندگی سترسای (محسوس) نیروهای مولده در برش کریم خان زند با یاری «صنف دهگانی-دیوانی» و بزرگ-بازرگانان نیز، با یورش دوباره ی «صنف روحانی-لشکری» بی برآیند ماند. قاجاریان، کج راهه ی صفویان را به گونه ای نوین پی گرفتند.

 

میراث سلطنت مستبدانه صفویه

کوشش دیوانیان و فرهیختگان ایرانی برای چیرگی بر بخش های اقتصادی و دادگستری و آموزشیِ زیر کنترل واپسگرایان، پس از پنج سده نبرد دشوار و پر فراز و نشیب، هنوز به پایان نرسیده است. در این زمینه، «ایدئولوگ های» کم دان و مزدوری از تبار لمتون، «استراتژیست های» سودجو و بلندپروازی از کلاله ی برژینسکی، و «انقلاب فرهنگی گستران» تنگ نگر و دگرستیزی از تیره ی سروش بی تاثیر نبوده اند.

این نوشتار را با گوشه ای از یک پژوهش جداگانه پیرامون پایان برش صفوی به پایان می بریم

«پس از صد سال کشاکش خونین در سده ی هیجده میلادی، به گفته ی موشکافانه ی "ر.ی. پری"، قاجارها یا "آخرین قزلباش ها میراث سلطنت مستبدانه صفویه را تحت نامی جدید احیا کردند"، و در برابر نخستین انقلاب بورژوایی ایران و باختر آسیا، راهبندی تاریخی آفریدند. شالوده ی این دودمان نوین که بر این خاک به چشم "ملکی استیجاری" می نگریست، بویژه استوار بود بر دو فئودال بسیار توانمند فلات ایران؛ اشرافیت کوچنده و ناکوچنده ی زمیندار، و اشرافیت روحانی فئودال. پروسه ای که در پایان برش صفوی و با "منصب فروشی ها" و دادن امتیازهای اقتصادی-سیاسی خلافت گرایان در پایان سده ی هفده میلادی آغاز شده و به "خیزش خاوران" با پشتیبانی توانمندترین بازرگانان آسیا در آنگاه –همانا بازرگانان ارمنی- انجامیده بود، در ابعادی گسترده تر و در شرایط منطقه ای-جهانی نامساعدتر، با دویست سال دیرکرد دوباره پدیدار شد و انقلاب مشروطه را آفرید. در "پاره ای" از زمینه ها، انقلاب بورژوایی مشروطه از "خیزش خاوران" ناتوان تر و واپس مانده تر بود، چرا که سرمایه داری مالی-بازرگانی-تولیدی ایران در آغاز سده ی هیجده میلادی - که شانه بر شانه ی سرمایه داری نوپای هلندی و پرتغالی و انگلیسی و روسی می سایید و هنوز انقلاب صنعتی اروپا آن را از پای نیانداخته بود- به مراتب از سرمایه داری ورشکسته ی انگلی-وارداتی-استعماری آغاز سده ی بیست میلادی داراتر و توانا تر بود.»

 

پایان بخش دوازدهم

 

پیوست ها

نوشته ای روشنگرانه از زبان عطار نیشابوری پیرامون پنج سده خلافت عباسی، که به خلافت صفوی می مانست (همانگونه که پیشتر نگاشته ایم، صفویان را می توان تراژدی عباسیان، و قاجاریان را کمدی آنان نامید. برآمدن خلافت ولایی در پایان سده ی بیست میلادی را اما، باید براستی «خواری تاریخی» خواند): «در قرن اول معاملت به دین کردند چون برفتند آن هم برفت، در قرن دوم معاملت به وفا کردند چون برفتند آن هم برفت، در قرن سوم معاملت به مروت کردند چون برفتند مروت نماند، در قرن دیگر معاملت به حیا کردند چون برفتند آن حیا نماند، و اکنون مردمان چنان شده اند که معاملت خود به هیئت و هیبت (بزرگ نمایی و زورگویی)» کنند.

در کتاب «جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران» از احسان طبری به درستی می خوانیم: «خلفای عرب دیدند که چگونه ایرانیان از تضاد عرب -بنی امیه و بنی هاشم و بنی عباس- سود جستند، لذا آن ها نیز در صدد استفاده از تضادها برآمدند و به غلامان ترک که آن ها را در مذهب حنفی جازم و نسبت به خواجگان ایرانی ناخرسند می دیدند، تکیه کردند و تحت عنوان قرمطی کشی دست به نابودی مخالفان خلافت زدند ... با آن که به احتمال قوی یکی از علل یورش مغولان به ایران خلیفه ی عباسی بود، ولی ایرانیان خیلی زود در زمان هلاکو و به دست ایلخانان توانستند ضربت متقابل را بزنند. خواجه نصیرالدین توسی که از بنیادگذاران شیعه ی اثنی عشری و از فلاسفه ی بزرگ ایران است، از وزارت خود در دربار هلاکو سود جست و به دست او (افزوده ی نگارنده: و بویـــــــــــژه با یاری دیوان سالاران ناخرسند عباسی در بغداد و پهنه ی خلافت همچون «ابن العلقمی وزیـــــر مستعصم عباسی و دیگر اعیـــــان دولت عباسیان»، بنا بر پاره ای از سندهای تاریخی از آن میان «تکلمه الاخبار») آخرین خلیفه، المستعصم بالله، را نابود کرد و ایران را از شر عباسیان و غدر و توطئه ی آنان رهاند».

ایران و عثمانی هر دو ادعای جهانگیری داشتند. برای نمونه سلطان سلیم از اسماعیل نخستین می خواست که "تمامی قلمرو حکومتش را جزو امپراتوری عثمانی" بشناسد. این در حالی بود که شیبک خان ازبک از اسماعیل نخستین می خواست که بر روم چشم پوشد

از نامه شیبک خان به اسماعیل: "از استیلای ممالک روم قطع امید کنید ...از معنویت پرهیز کنید"

در آن برش اروپا خود را بر علیه عثمانی متحد می کرد و در پی یافتن هم پیمانانی در خاور عثمانیان بود. در «تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر صفوی» می خوانیم: «نمایندگانی به دربار پاپ به روم فرستاده شدند از طرابوزان و ارمنستان و دیاربکر. مذاکرات متعدد بود». سرانجام «در این تصمیم متحد شدند تا همگی به طور همزمان به جنگ با دولت عثمانی و دشمن مسیحیت بپردازند».

در بخش دوازدهم، بناچار «تک گوشه هایی» از ارزیابی های پیشین را بازخوانده ایم، چرا که گمانیده ایم به دریافت نوشتار می یارد (یا یاری می رساند، برگرفته از از واژه-کار یا فعل) یاریدن

 

پيش گفتار

click

بخش یکم: سه سده ی سرنوشت ساز

click

بخش دوم: از طلبه های زیردست تا ملاباشی های بالادست

click

بخش سوم: کیفر دادخواهی چیزی نبود و نیست جر تنبیه

click

بخش چهارم: تندروی های آیینی و اشرافیت روحانی

click

بخش پنجم: نادانی ها و خشک مغری های متعصب ها

click

بخش ششم: خلافت هاي “با تاخيري” که بازسازي مي شوند

click

بخش هفتم: برآمدن و برافتادن زمامداری نهادهای پرستشگاهی در تاریخ ایران

click

بخش هشتم: چیرگی درازگاه تمایلات ازتجاعی بر جامعه ی ایران

click

بخش نهم: مرگ شهرها و شارستان ها، و زایش «ربض» ها و شورستان ها

click

بخش دهم: ویژگی های ششگانه ی زمامداری کانونیده ی ایرانی

click

بخش یازدهم: چگونه اشرافیت نوین روحانی در ایران شکل گرفت

click

بخش دوازدهم: زمامداری لرزان اشرافیت روحانی

click

بخش سیزدهم: رده آرایی نیروها در آستان نخستین انقلاب بورژوایی ایران

click

بخش چهاردهم: طبقه ای توانمند برمی تابد

click

بخش پانزدهم: فروپاشي روزافزون مناسبات فرسوده

click

خيزش 88

منتشر شد و به گونه پي دي اف در دسترس خوانندگان است

اصل چهل و چهار قانون اساسی: پایه ای برای مصادره ی دارایی هایِ به یغما رفته ی توده ها از سوی بازاریان بزرگ و بنیاد-موقوفه خواران فربه و پاسداران بالا جایگاه در درون نظام ولایت فقیه

 

نظام اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بر پایه سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی با برنامهریزی منظم و صحیح استوار است. بخش دولتی شامل کلیه صنایع بزرگ، صنایع مادر، بازرگانی خارجی، معادن بزرگ، بانکداری، بیمه، تأمین نیرو، سدها و شبکه‏های بزرگ آبرسانی، رادیو و تلویزیون، پست و تلگراف و تلفن، هواپیمایی، کشتیرانی، راه و راه‏آهن و مانند اینها است که به صورت مالکیت عمومی و در اختیار دولت است. بخش خصوصی شامل آن قسمت از کشاورزی، دامداری، صنعت، تجارت و خدمات میشود که مکمل فعالیتهای اقتصادی دولتی و تعاونی است

 

از اصل ۴۵ قانون اساسی: پایه ای برای بازپس گرفتن دارایی های تاراج شده ی مردم ایران از دست اندرکاران سامانه ی ولایی

 

انفال و ثروتهای عمومی از قبیل زمینهای موات یا رها شده، معادن، دریاها، دریاچهها، رودخانه‏ها و سایر آبهای عمومی، کوه‏ها، دره‏ها‏، جنگٌلها، نیزارها، بیشههای طبیعی، مراتعی که حریم نیست، ارث بدون وارث، و اموال مجهول‏المالک و اموال عمومی که از غاصبین مسترد میشود

 

 click