داد

نشريه اجتماعي-اقتصادي

و پژوهشي-تاريخي

click
click
click
click
click
click
click
click
click
click

click

در هزاره ی گذشته اشرافیت توانمند و مال دار روحانی، سه بار بلند خیمه برافراشته است. از پیوند میان لشکریان چادرنشین خاوری-باختری با روحانیون موقوفه دار، اشرافیت روحانی سنی یا «صنف متشرعین و فقها» در سده ی دهم میلادی فرارویید، از همکاری میان لشکریان کوچ نشین آناتولی و صوفیان فئودال شمال، اشرافیت روحانی شیعه در سده های هفده و هیجده میلادی سربرآورد، و از همراهی آشکار و ناآشکار استعمارگران اروپایی-امریکایی و روحانیون موقوفه دار-بازاری، اشرافیت روحانی «ولایی» در پایان سده ی بیست میلادی خود نمود

click

جسد او (شاه عباس) بعدها از "کاشان به قم منتقل شد و عده ای نوشته اند که این کار پنهانی انجام شد، بعض سیاحان نوشته اند که پادشاهان صفوی، از ترس اینکه مبادا استخوان های آن ها به سرنوشت استخوان شاه تهماسب دچار شود، وصیت می کردند که بعد از مرگ آن ها، چند تابوت مشابه از دروازه های شهر خارج کنند و هر کدام را به طرفی ببرند تا معلوم نشود قبر شاه کجاست، و به همین سبب سنگ قبر شاه عباس در کاشان هم نوشته ای به نام ندارد". دوسرسو نویسنده فرانسوی سده ی هیجده میلادی نیز به همین ناخشنودی ها اشاره دارد، وقتی یادآور می شود؛ "از آنجا که در زمان او (شاه عباس) تاج و تخت پادشاهی در دودمان صفوی نوپا بود، چون او نبیره ی شاه اسماعیل بود و پادشاهی این خاندان میان مردم هنوز آیین دیرینه ای نشده بود، «ترس شاه عباس از مردم کشور خود، بیشتر از ترس همسایگان برون مرزی» بود. شاه عباس در همه ی شهرها و نقاط کشور گروه های آمیخته ای از نژاد و زبان گرد می آورد تا از لحاظ آداب و رسوم و عقاید متفاوت باشند. مردم گرچه همه پیرو یک قانون و دستور بودند، ولی با سیاست (افزوده ی نگارنده: "سیاست تفرفه بیانداز و حکومت کن" یا سیاست "حیدری-نعمتی")، اتحاد و یگانگی در میان آن ها بر علیه دولت غیرعملی می گردید." (آن چه امروز نیز دزدان ولایی و دزدان دریایی، دست در دست هم بدان عمل می کنند). و اینجا یک پرسش از دست اندرکاران "نظام ولایی": آیا دست اندرکاران "نظام ولایی" پس از سه ده سیاهکاری و خون ریـــــــــــزی، سرنوشتی چون "شاهان دین پناه" صفوی خواهند یافت. چند سده پیش، زمینه ی نخبه زدایی و بی رنگ شدن علوم اثباتی و تجربی، و پر رنگ شدن گرایش های خرافی و غیرتجربی را، مجتهدان "متعصب" و "نادان" و "ثروتمند" صفوی فراهم می ساختند، و امروز زمینه ی دگراندیش کشی ها و خرافه گرایی ها را "متعصبان" و "نادانان" و "دارایان" رنگارنگ ولایی فراهم می سازند. آیا فاجعه ی ملی در سال شصت و هفت و کشتار هزاران زندانی سیاسی در دوران "طلایی امام" بازخوانی چنین رویدادهای تلخی نیست: "دو تن از سرداران مراد بیک جهان شاهی و سایلتمش بیک را غازیان (سربازان شاه اسماعیل "مرشد کامل" و متعصب شیعه) زنده زنده به سیخ کشیدند و بریان کردند و به عنوان هشداری به دیگران، به جای کباب" خوردند

نادانی ها و خشک مغزی های متعصب ها

"ظهور دولت معظم در اوایل قرن شانزدهم در ایران یک واقعه ی محلی نبود، چه تقریبا در همان اوان، دول معظم دیگری در عالم اسلام ظهور کردند. کلیتا قدرت و استحکام دولت، یک فـــــــــــــــــرق اساسی است که تاریخ دوره ی اخیر اسلام با تاریخ دوره ی قرون وسطی (برش ملوک الطوایفی) دارد ... «احیای سیاسی اسلام» (یا بازسازی خلافت) از رکود و انحطاط جلوگیری نکرد. ایران در دوره ای که یک دولت معظم و شیعه بود (برش صفوی)، «هیچ چیز گرانبهایی» به عالم اسلام و به تمدن بشریت تقدیم نکرد، و حال آنکه به هر اندازه علم پیشرفت می کند، به همان درجه هم مقام خدماتی که ایران در قرون وسطی، با وجود ضعف سیاسی و اختلافات مذهبی، به اسلام و تمدن بشر کرده است، رفیعتر می شود ... زمانی که ادبیات ایران (در سده های میانی و پیش از صفویان) بوجود آمد، تنها ایرانیان از آن بهره مند نشدند، بلکه چه بسا (بسیار) مللی که از این ادبیات برخوردار گشتند. اگر زبان عربی برای عالم اسلام همان اهمیت را داشت که زبان لاتین در اروپا دارا بود، پس اهمیت زبان فارسی را می توان با اهمیت زبان فرانسه، و یا به عقیده ی یکی از محققین، با اهمیت فرانسه و ایتالیایی بروی هم، مقایسه نمود. در عهد ممالیک مصر که در آن دوره مصر هیچ گونه بستگی سیاسی به ایران نداشت، در اداره ی امور مملکت به تدریج به جای اصطلاحات عربی، اصطلاحات فارسی معمول می شد. در دوره ی ممالیک مثل ادوار گذشته، نفوذ صنایع ایران در صنایع مصر دیده می شود. ایران بیش از سایر ممالک اسلامی مثل یک مملکتی در نظر اروپایی ها جلوه می نمود که دارای تمدن عالی بود و می توانست تا انداره ای با اروپا طرف مقایسه واقع بشود ... شرق اسلامی بهترین آثار خود را رهین منت یونانیان و ایرانیان است. معارف دوره ی اسلام با معارف یونان فرق متمایزی دارد که معارف دوره ی اسلام را به معارف معاصر اروپا نزدیک می سازد، و آن این است که، علمای اسلام نسبت به سابق، علوم اثبـــــــــــــــاتی و تجـــــــــــــــربی را بیش از علوم ادبی و اخلاقی مورد توجه قرار دادند، و علـــــــــــــــت این فرق را فقط ممکن است اثر نفوذ هند و ایران دانست."

و. بارتولد، جغرافیای تاریخی ایران

 

بی رنگ شدن علوم اثباتی و تجربی، و پر رنگ شدن گرایش های خرافی و غیرتجربی را، میرزا محمد قزوینی به زبان دیگری بیان می کند؛ رخت بربستن "کمالیات"، و پهن گشتن "شرعیات" در برش صفوی. "دولت معظم و شیعه" صفوی، خلافتی بود متکی بر ایدئولوژی مذهبی از دیدگاه روبنایی، و استوار بر نهادهای اقتصادی موقوفه-خاصه ای از چشم انداز زیربنایی. در این خلافت (یا "ولایت")، در حقیقت دو نهاد مالی-اقتصادی توانمند هستند که نقش برجسته در "دولتخانه ی مبارکه" بازی می کنند. اگر "صدر خاصه و عامه" (یا مقام همسان با آن) دستگاه بسیار بزرگ پرستشگاهی را در امور مالی-اقتصادی راه می برد، وزیر اعظم (یا مقام همسان با آن) در جایگاه دوم، به امور مالی دستگاه عریض و طویل درباری و دیوانی و سرحدی رسیدگی می کند.

بر بالای دستگاه پرستشگاهی و بویژه "صدارت خاصه و عامه"، ملاباشی ها یا "صدر" اعظم ها هستند که "صدرات" می کنند، و بر بالای دستگاه درباری-دیوانی-سرحدی، سلطان ها و وزیراعظم ها هستند که "سلطنت" می کنند. برخاسته از این داده ها، خلافت فئودالی "دولت قاهره" ی صفوی را می توان روبنایی صدری-سلطنتی ارزیابی کرد.

در اوج توان شاهان و توانمندی دستگاه دیوانی، شاهان اند که جایگاه ملاباشی ها و صدرها را اشغال می کنند (برای نمونه برش عباس نخستین و گاها برش عباس دوم)، و در فرود فر شاهان و ناتوانی دستگاه دیوانی، این ملاباشی ها و صدرها هستند که عملا بر تخت سلطان ها می نشینند و "مرشد کامل" می شوند (برای نمونه دوران سلطان حسین).

 

بحران های خلافت صدری-سلطنتی

 

دولت "معظم و شیعه" ی صفوی یا خلافت صدری-سلطنتی، از همان آغاز کار قزلباشان دچار بحران های پیاپی بود و با دشواری های اقتصادی دست و پنجه نرم می کرد. این بحران ها از میانه ی سده ی هفده میلادی رو به فزونی نهاد. در پیوند با نهادهای پرستشگاهی، بحران های مالی در برش پایانی را می توان از دو چشم انداز به ارزیابی سپرد؛ هم به عنوان یکی از انگیزه های پیدایی بحران (به دلیل رشد موقوفه ها و توان گرفتن اقتصادی-سیاسی-فرهنگی روحانیون)، و هم به عنوان یکی از پیامدهای های بحران (به دلیل شکسته شدن سازمان دیوانی و روی آوری ناگزیر پاره ای از سلطان ها و وزیرها به نهادهای سنتی).

بالارفتن توان اجتماعی-اقتصادی "ملاباشی ها و صدرها و سادات و علما و مدرسان و شیخ الاسلامان و پیش نمازان و قضات" در "مدارس و مساجد و بقاع الخیر" و غیره، بر نفوذ آنان در دولتخانه می افزود، و بدین گونه، جایگاه اشرافیت شیعه را به عنوان بزرگترین زمیندار ایران، در نهادهای روبنایی فئودالی تثبیت می کرد .

انگیزه ی "پاره ای" از دیوانیان، و بویژه درباریان و سپاهیان در بهره گیری بیشتر از روحانیون اما، عبارت بود از؛ به بند کشیدن جنبش های رو به رشد ضدفئودالی، کاهش دادن به ناخرسندی های عمومی، و حفظ مالکیت های فئودالی موقوفه ای-غیرموقوفه ای.

در افزایش توان "علما" و نهادهای پرستشگاهی در بخش های سیاسی و قضایی و آموزشی، و بویژه اقتصادی، همان گونه که در بخش موقوفه ها گشوده شد، تردیدی نیست. افزایش توان آنان در نهادهای روبنایی، بی گمان یکی از عوامل موثر در کاهش نقش نخبگان در اداره ی امور داخلی و خارجی بود. آن هم در زمانی که در مناسبات بین المللی با گسترش داد و ستدهای جهانی، دگرگونی شگرفی رخ داده بود، و برای انطباق بر شرایط نوین، دانش نخبگان و فرهیختگان به عنوان رایزنان مقامات اداری-کشوری، اهمیت ویژه داشت.

درباره ی این دگردیسی منفی (نخبه گریزی و آخوندگرایی) که در کارهای نوشتاری نیز بازتابید و به نگارش "یک طبقه ی بی فایده از کتب" مذهبی (به جای کتاب های اثباتی و تجربی)  انجامید، می خوانیم: "کتب فقهی در ایران منحصر است به عقاید و احکام شیعه ی اثنی عشری و فرق شیخیه و بابیه و بهاییه. تمام آثار شرعیه ی اوائل این عهد به عربی نوشته شده و آثار اواخر نیز غالبا به همان زبان تحریر یافته، و بیشتر این کتب امروز در ممالک اسلامیه متروک و غیرمفهوم شده اند، مگر برای معدودی اشخاص ذیفن و متخصص... یک مرد فاضل کتابی در فقه یا صرف یا منطق می نویسد و در مدرسه ی طلاب و (در) حضور علمایی که مشغول تدریس به سبک قرون وسطایی هستند، شهرتی به کمال می یابد. دیگری پیدا شده و شرحی بر این کتاب می نویسد. دیگری شرحی بر آن شرح می نگارد. شخص چهارم حاشیه بر این شرح اخیر می نویسد. شخص پنجم یادداشت هایی راجع به این حاشیه ی اخیر تحریر می کند. به قسمی که عاقبت نتیجه ای که به دست می آید خیلی شبیه است به عبارت خواجه نصرالدین افندی (ملانصرالدین) که ترکی زیرک بوده و گوید: «این آب، آبگوشت خرگوش است». یعنی غذایی عاری از طعم و قوت که به کلی مواد اصلیه در آن مستهلک شده و نمی توان ترکیب اصلی آن را دریافت. (شیخ محمد عبده مفتی بزرگ مصر و مدیر مدرسه ی الازهر درباره ی این نوشته ها می گفت) قفسه های کتابخانه ها را پر کرده و جز غذا دادن به کرم و موریانه و تاریک ساختن علم حقیقی، فائده ای بر آن ها مترتب نیست ... در روضات الجنات و قصص العلما و غیره اسم کثیری از علمایی را می یابیم که هر یک «چهل تا پنجاه الی شصت جلد» از این قبیل کتب تالیف کرده اند".

نقش این گونه "علما"، و نیز نهادهای پرستشگاهی پشتیبان آنان، در سازمان اداری صفوی طی دو سده دچار دگردیسی هایی شد. از آغاز تا میانه ی برش صفوی، نهادهای پرستشگاهی در سازمان اداری به گونه ای جاسازی شده بودند، که از اعمال نفوذ بسیار گسترده ی آنان جلوگیری می شد. رویمر پژوهشگر آلمانی به درستی می نویسد، دیوانیان صفوی (که بیشتر از "تاجیک" ها یا ایرانی ها بودند) با ساختن "شغل صدرات خاصه و عامه" عملا می کوشیدند روحانیون را به تبعیت خود درآورده و از امکان عمل "مستقل" آنان بکاهند. جلوگیری از عمل "مستقل"، جنبه ی اقتصادی نیز داشت. بدین معنا که در آغاز کار صفویان، در برابر مالکیت های فئودالی موقوفه ای، هم یورت ها و تیول های فراوان، و هم مالکیت های فئودالی غیرموقوفه ای شاهی-خالصه ای موجود بودند که دست بالا داشتند، و در حقیقت امر از گسترش بیش از حد مالکیت های پرستشگاهی می کاستند. در پایان برش صفوی اما، مالکیت های فئودالی موقوفه ای بر مالکیت های فئودالی غیرموقوفه ای برتری یافتند، و این امر زمینه ی افزایش نفوذ "علما" در نهادهای روبنایی را فراهم ساخت.

 

روحانیون شیعه و دستگاه اداری

 

از دو چشم انداز می توان به نقش روحانیون در فروپاشی سیاسی-اداری دودمان صفوی نگریست. نخست از چشم انداز اقتصادی، و دوم از نگاه فرهنگی.

حذف انحصار دولتی بازرگانی ابریشم و بروز بحران های اقتصادی-مالی در پایان سده ی هفده و آغاز سده هیجده میلادی، دستگاه عریض و طویل دیوانی را دچار بحران پولی نمود، سازمان های اداری مرکزی و محلی را به فساد کشاند، بر حجم واگذاری امتیازها و "منصب فروشی" های داخلی و خارجی افزود، تاثیر خواجگان بر امور دیوانی را گسترش داد، ساختار نظامی را درهم شکست، ناامنی های ایالتی را بانی شد، و بویژه بازرگانی درون و برون مرزی را دشوار ساخت. از سوی دیگر، همزمان با حذف انحصار بازرگانی ابریشم، بخشی از خالصجات دولتی-شاهی که یکی از سرچشمه ی مهم درآمدهای دولتی بودند نیز، گام به گام در دست دو لایه ی توانمند و بانفوذ، همانا اشرافیت روحانی-درباری و بورژوازی نوین بازرگانی-مالی متمرکز شدند.

سال های پایانی دودمان صفوی، سال های نبرد است میان این دو طبقه، برای در دست گرفتن گلوگاه های اقتصادی و سیاسی. نبرد میان این دو لایه ی اجتماعی، زمینه ای فراهم ساخت برای رشد جنبش های ضدفئودالی در میان توده های روستایی و شهری. این جنبش های ضدفئودالی، بیشتر مورد سواستفاده ی حکام و مالکان محلی قرار می گرفتند.

در کوران خیزش های ضدفئودالی دهقانان بر علیه روحانیون شیعه (بزرگترین زمینداران ایران)، و در جریان اعتراض های بورژوازی نوین بازرگانی مالی بر علیه دولت فئودالی ناکارا و ورشکسته، و بویژه در شرایطی که ارتش مرکزی عملا وجود نداشت، سادات زمیندار و موقوفه دار برای سرکوب خیزش های ضدفئودالی در مرکز و جای جای کشور، چون برش سلجوقی ها و و مغول ها و ایلخان ها، به متحدان تاریخی خود، همانا اشرافیت کوچ نشین روی آوردند. قاجارهای استرآباد، از بزرگترین پشتیبانان ملایان و درباریان فئودال صفوی تا روزهای پایان کارشان بودند. به گمان بسیار در ایران قزلباش های قاجار جانشین افغان ها می شدند (و نه افشارها و زندها)، اگر که نادر زیرکانه نفوذ آنان و روحانیون همرا آنان را در پهنه های سپاهی-سیاسی-اقتصادی نکاسته بود.

دومین متحد تاریخی آن ها، همانا بازرگانان، بر خلاف سده های پیشین، این بار در برابر آنان و کوچ نشینان دسته آرایی کرده، و با خیزش کنندگان خاوری و مرکزی و جنوبی عملا هم پیمان شدند. بورژوازی نوین که هسته ی مرکزی آن را بازرگانان ارمنی تشکیل می داد، سرِ سازش با سازمان سنتی-فئودالی صفوی نداشت، و در جست و جوی دولت دیگری بود پاسدار منافعش، و نگاهبان پهنه ی بازرگانی اش. بیهوده نبود که جلفا، قلب بازرگانی ایران، پیش از رسیدن ایرانیان خاوری به اصفهان و محاصره ی پایتخت، به تحریک ملاباشی و حکیم باشی خلع سلاح شده بود. پیش از رسیدن افغان ها به اصفهان، درباریان به تحریک آنان، ارمنی ها را "از بیم متحد شدن با افاغنه از داشتن اسلحه محروم ساخته بودند (و) به موجب تقاضای ایرانیان (نگارنده: ملایان و خواجگان) ، کلانتر و معمران جلفا پیش از جنگ گلناباد، سیصد نفر از جوانان خود را برای محافظت قصور شاه، در غیاب مستحفظین سلطنتتی، به اصفهان فرستاده بودند، ایرانیان (نگارنده: ملایان و خواجگان) پس از ورود این جوانان ارمنی، سلاح آنان را گرفته، ایشان را به جلفا بازگردانیده، اظهار کردند آنان را در صورت حاجت، احضار خواهند نمود". کاری که هیچگاه رخ نداد.

در کوران بحران در نهادهای روبنایی، افزون بر بورژوازی نوین، بخشی از بورژوازی بوروکراتیک (دیوانیان) به سخنگویی محمود میرزا شاهزاده ی جوان صفوی نیز در برابر ملایان و خواجگان رده آراستند. شاهزاده ی جوان که افزون بر دیوانیان، از سوی گروهی از والیان (برای نمونه والی لرستان خواستار برکناری سلطان حسین و روی کار آمدن شاهزاده ی جوان بود) پشتیبانی می شد، در برابر "شورای دولتی" و "ملاباشی و حکیم باشی" خودی نشان داده بود. انگیزه ی دشمنی روحانیان و درباریان با وی، گویا "سخنان درشت وی نسبت به ملاباشی و حکیم باشی و تقاضای او از شاه برای طرد آنان از شورای دولتی" بود.

 

چیرگی "شرعیات" بر "کمالیات"

 

نه تنها از چشم انداز اقتصادی، بلکه از زاویه ی فرهنگی نیز نقش روحانیون "متعصب" در بن بست سازمان اداری، و نیز بروز نابسامانی های صد ساله ی پس از صفویان، برجسته بود. در این زمینه پاره ای از پژوهشگران بر یکی از برجسته ترین عوامل بازدارنده رشد در نهادهای روبنایی انگشت گذاشته اند، آن گاه که به "غلبه ی ملاها که فرد اکمل آن ها ملا محمد باقر مجلسی بود"، اشاره کرده اند. آن چه میرزا محمد خان قزوینی درباره ی چرایی نبود "شاعر برزگ" در برش صفوی نگاشته است، نه تنها در بخش ادبی، بلکه در همه بخش های فرهنگی وعلمی و دیوانی صادق بود. بدین معنا که هم در بخش های معنوی-علمی، و هم در بخش های اجرایی-دیوانی، شمار فرهیختگان و دانایان و کاردانان کاهش چشمگیری یافته بود.

میرزا محمد خان قزوینی می نویسد؛ "(علمای عصر صفوی) از لحاظ ادبیات و شعر و عرفان و تصوف و به قول خودشان هر چه متعلق به "کمالیات" (در مقابل "شرعیات")، نه تنها در توسعه و ترقی آن جدی اظهار نکردند، بلکه به انواع وسایل در پی آزار و تخفیف  نمایندگان "کمالیات" برآمدند، زیرا که نمایندگان مزبور اغلب در قوانین و مراسم مذهبی به طور کامل استقرار نداشتند. صوفیه را مخصوصا به اقسام سختی و خشونت (1) تعقیب نمودند و به جلای وطن و نفی بلد و قتل و مواخذه محکوم کردند. بعضی را هم علما شخصا یا برحسب فتاوی خود عرضه شمشیر یا طعمه آتش کردند."

کاهش کیفیت کار دیوان سالاران در سده ی شانزده و هفده میلادی و خشک مغزی ها و واقعیت گریزی های آنان را می توان، برای نمونه از راه سنجش میان نوشته ها و "پند و اندرزهای" وزیران و مستوفیان بزرگ این برش، با دیوانیان پیش از صفویان به ارزیابی سپرد. کاهش کیفیت کار، تنها به شیوه ی نگارش آنان باز نمی گشت (که به درستی از سوی احمد کسروی و دیگران به نقد کشیده شده)، بلکه در شیوه ی نگاه به رویدادها و تحولات سیاسی و اجتماعی-اقتصادی نیز این تفاوت ها به طور محسوسی دیده می شد. بدین گونه که به سختی می توان در این نوشته های دیوانی که به امور جاری کشوری می پردازند، داده هایی درباره ی روند واقعی رویدادها و نقش نیروهای اجتماعی، دست یافت.

لمبتون پژوهشگر انگلیسی به این دگردیسی منفی، اشاره های موشکافانه ای دارد. براون نیز به همین دگردیسی های منفی نگریسته، آن گاه که می نویسد: "وقایع نگاران قرون اولیه اسلام مثل طبری عباراتشان عینا نقل قول شهودی بوده که به چشم خود وقایع را دیده و اخبارشان با اهتمام و دقت تمام از میان سلسله ی روات به مورخ رسیده است. این وقایع نگاران نه تنها مطالب را بر طبق حقیقت نقاشان ترسیم می کرده اند، بلکه از آن ازمنه ی بعیده (گذشته)، مواد مفیدی در دسترس ما گذاشته اند که بنا بر اسناد مندرجه ای، صحت و سقم آن ها را می توانیم مورد بحث و تحقیق قرار بدهیم، هر چند راجع به صحت قول روات و استحکام سلسله ی اخبار، رای ما با مسلمین متفاوت است. مورخین عرب (ایرانیان عربی نگار) که بعدها آمدند این اقوال و اسناد گران بها و خستگی آور را خلاصه کردند و فشردند و پاک نمودند، ولی عبارتشان لطافت و ایجاز سابقین را از دست نداد، و مثل عبارات وقایع نگاران عهد قدیم، نقاشانه و متقاعد کننده بود. بهترین مورخین زبان فارسی (ایرانیان فارسی نگار) تا قرن سیزدهم اگر چه در لطافت و کشندگی به پایه ی عرب ها (2) (ایرانیان عربی نگار) نمی رسند، لیکن مردمان لایق و قابل اعتمادی بوده اند. بی ذوقی و کج سلیقگی سلاطین و حکام مغول و ترک، اسباب فساد و خرابی تاریخ را فراهم آورد و انشا مطالب را ضایع کرد". این روند در دو سده زمامداری صفوی کمابیش ادامه یافت، و نه تنها در راه تاریخ نگاری، بلکه در گدار نوزایی علمی-فرهنگی ایران نیز راهبند آفرید. زمینه ی نخبه زدایی، و بی رنگ شدن علوم اثباتی و تجربی و پر رنگ شدن گرایش های خرافی و غیرتجربی را، مجتهدان "متعصب" و "نادان" و "ثروتمند" فراهم می ساختند.

این امر را می توان برای نمونه در آینه ی تندروهای مجتهدینی چون حاج سید محمد باقر بن محمد تقی رشتی ملقب به حجه الاسلام، و "آقا" محمد علی نگریست. پیرامون آن ها "حکایت می کنند": "(حجه الاسلام) شخصا چندین نفر را به جرم زندقه و معاصی مختلفه به قتل رسانیده است. در نخستین بار چون کسی را نیافت که فرمان را اجرا کند، شخصا اولین ضربت را به محکوم نواخت، ولی چندان کارگر نیافتاد. سپس مردی به یاری او رسید و سر محکوم را جدا نمود. آن گاه مجتهد نماز میت خواند و از شدت اضطراب مدهوش گشت. مجتهد دیگر آقا محمد علی هم، از بس عرفا و دراویش را محکوم به قتل کرد، "صوفی کش"(3) لقب یافت.

 

ادعای فراوان علیرغم محدودیت فکر

 

درباره ی "محدودیت فکر" و "نادانی" مجتهدان بالاجایگاه صفوی، افزون بر "جنبه های ناشایست" و "فساد و تعصب" آنان، از جمله در قصص العلما می خوانیم: "آقا جمال هر سال چهار هزار تومان از شاه می گرفت که قضاوت کند. روزی چهار نفر پی در پی خدمتش آمدند و چهار سوال از او نمودند. آقا در جواب همه گفت «اکنون نمی دانم». آن کسی که از اعیان دولت بود، گفت شما سالی چهار هزار تومان می گیرید که بدانید و در این مجلس هر کس از شما سوال می کند، شما می فرمایید نمی دانم. آقا جمال گفت، من آن چهار هزار تومان را برای آن چیزهایی که می دانم، می گیرم و اگر برای آن چه نمی دانم بگیرم، خزینه ی پادشاه وفا به آن نمی کند".

پیرامون ادعاهای بیش از حد روحانیون در برش صفوی کمپفر می نویسد: "شگفت آن که متالهین و «عاملین به کتاب» (چون پاره ای از "روشنفکران مذهبی" امروزین) نیز در اعتقاد به مجتهد با مردم ساده دل شریکند و می پندارند که طبق آیین خداوند، پیشوایی روحانی مردم و قیادت مسلمین در عهده ی مجتهد گذاشته شده است، در حالی که فرمانروا، تنها وظیفه دارد به حفظ و اجرای نظرات وی همت گمارد. بر حسب آن چه گفته شد، مجتهد نسبت به صلح و جنگ نیز تصمیم می گیرد، بدون صلاحدید وی هیچ کار مهمی که در زمینه ی حکومت بر مومنین باشد، صورت نمی پذیرد".  وی درباره "شاهان دین پناه" صفوی و ظاهرسازی آنان می افزاید؛ "درباره احترامی که شاه صفی به مجتهد می گذارد، می توان گفت که قسمت زیادی از آن متصع است و در این کار، شاه پروای مردم را می کند، زیرا پیروی مردم از مجتهد تا بدان پایه است که شاه صلاح خود نمی داند به یکی از اصول غیرقابل تخطی دین تجاوز کند و یا در مملکت داری به کاری دست بزند که مجتهد ناگزیر باشد آن را خلاف دیانت اعلام کند".

پیرامون ناخرسندی و تنفر مردم از سلاطین قزلباش، که در عین رقابت با صدرها، هم پیمان روحانیون شیعه بودند، این داده ها در اوج توان صفویان آگاه کننده است:

"جسد او (شاه عباس) بعدها از کاشان به قم منتقل شد و عده ای نوشته اند که این کار پنهانی انجام شد، بعض سیاحان نوشته اند که پادشاهان صفوی، از ترس اینکه مبادا استخوان های آن ها به سرنوشت استخوان شاه تهماسب دچار شود، وصیت می کردند که بعد از مرگ آن ها، چند تابوت مشابه از دروازه های شهر خارج کنند و هر کدام را به طرفی ببرند تا معلوم نشود قبر شاه کجاست، و به همین سبب سنگ قبر شاه عباس در کاشان هم نوشته ای به نام ندارد". دوسرسو نویسنده فرانسوی سده ی هیجده میلادی نیز به همین ناخشنودی ها اشاره دارد، وقتی یادآور می شود؛ "از  آنجا که در زمان او (شاه عباس) تاج و تخت پادشاهی در دودمان صفوی نوپا بود، چون او نبیره ی شاه اسماعیل بود و پادشاهی این خاندان میان مردم هنوز آیین دیرینه ای نشده بود، «ترس شاه عباس از مردم کشور خود، بیشتر از ترس همسایگان برون مرزی» بود. شاه عباس در همه ی شهرها و نقاط کشور  گروه های آمیخته ای از نژاد و زبان گرد می آورد تا از لحاظ آداب و رسوم و عقاید متفاوت باشند. مردم گرچه همه پیرو یک قانون و دستور بودند، ولی با سیاست (افزوده ی نگارنده: "سیاست تفرفه بیانداز و حکومت کن" یا سیاست "حیدری-نعمتی")، اتحاد و یگانگی در میان آن ها بر علیه دولت غیرعملی می گردید." (آن چه امروز نیز دزدان ولایی و دزدان دریایی، دست در دست هم بدان عمل می کنند)

 

و یک پرسش از دست اندرکاران "نظام ولایی":

آیا دست اندرکاران "نظام ولایی" پس از سه ده سیاهکاری و خون ریـــــــــــزی، سرنوشتی چون "شاهان دین پناه" صفوی خواهند یافت. چند سده پیش، زمینه ی نخبه زدایی و بی رنگ شدن علوم اثباتی و تجربی، و پر رنگ شدن گرایش های خرافی و غیرتجربی را، مجتهدان "متعصب" و "نادان" و "ثروتمند" صفوی فراهم می ساختند، و امروز زمینه ی دگراندیش کشی ها و خرافه گرایی ها را "متعصبان" و "نادانان" و "دارایان" رنگارنگ ولایی فراهم می سازند. آیا فاجعه ی ملی در سال شصت و هفت و کشتار هزاران زندانی سیاسی در دوران "طلایی امام" بازخوانی چنین رویدادهای تلخی نیست: "دو تن از سرداران مراد بیک جهان شاهی و سایلتمش بیک را غازیان (سربازان شاه اسماعیل "مرشد کامل" و متعصب شیعه) زنده زنده به سیخ کشیدند و بریان کردند و به عنوان هشداری به دیگران، به جای کباب خوردند".

پایان بخش پنجم

 

يادداشت ها

1- ادوارد پولاک پیرامون این جنبه ی زمامداری در سده های گذشته ی ایران می نویسد: "قدرت فرمانروایی شاه به هیچ عنوان نامحدود نیست. قوانین الهی و آزادی حکیمانه مندرج در قران، حیثیت و اعتبار علما و روحانیون، افکار عمومی که آن هم در ایران تا اندازه ای موثر است ... (و سرانجام ملاحظه از طرز قضاوت روزنامه های اروپایی ....) سدها و حدود متنوعی بشمار می روند." وی می افزاید: "در این کشور طبقه ای از روحانیون وجود دارد که شاه را فرمانروای بر حق نمی شمارد، به دلیل آن که وی از سلاله پیغمبر نیست، به اعتقاد آنان فقط اعقاب پیغمبر، مستحق رسیدن به خلافتند"

2- در این ارزیابی، کسانی در نظر گرفته شده اند (چون طبری) که به زبان عربی تاریخ نگاشته اند

3- پیرامون برخورد خشن با مخالفان، نوشته اند که سربازان شاه اسماعیل در نبرد دژ اوستا، دشمنان را "زنده زنده در آتش کباب کردند و قزلباش ها تمام گوش کباب شده را خوردند".

4- از میان صوفیانِ رانده شده، می توان به نقش بندی ها اشاره کرد. در سده ی پانزدهم نقش بندی ها در تبریز و قزوین و سپس هرات متمرکز بودند. همزمان با کاهش شمار آنان در ایران، به دلیل دشمنی صفویان با آنان،  شمار صوفیان نقش بندی در عثمانی و ازبکستان و هندوستان رو به فزونی نهاد.

 

پيش گفتار

click

بخش یکم: سه سده ی سرنوشت ساز

click

بخش دوم: از طلبه های زیردست تا ملاباشی های بالادست

click

بخش سوم: کیفر دادخواهی چیزی نبود و نیست جر تنبیه

click

بخش چهارم: تندروی های آیینی و اشرافیت روحانی

click

بخش پنجم: نادانی ها و خشک مغری های متعصب ها

click

بخش ششم: خلافت هاي “با تاخيري” که بازسازي مي شوند

click

بخش هفتم: برآمدن و برافتادن زمامداری نهادهای پرستشگاهی در تاریخ ایران

click

بخش هشتم: چیرگی درازگاه تمایلات ازتجاعی بر جامعه ی ایران

click

بخش نهم: مرگ شهرها و شارستان ها، و زایش «ربض» ها و شورستان ها

click

بخش دهم: ویژگی های ششگانه ی زمامداری کانونیده ی ایرانی

click

بخش یازدهم: چگونه اشرافیت نوین روحانی در ایران شکل گرفت

click

بخش دوازدهم: زمامداری لرزان اشرافیت روحانی

click

بخش سیزدهم: رده آرایی نیروها در آستان نخستین انقلاب بورژوایی ایران

click

بخش چهاردهم: طبقه ای توانمند برمی تابد

click

بخش پانزدهم: فروپاشي روزافزون مناسبات فرسوده

click

اصل چهل و چهار قانون اساسی: پایه ای برای مصادره ی دارایی هایِ به یغما رفته ی توده ها از سوی بازاریان بزرگ و بنیاد-موقوفه خواران فربه و پاسداران بالا جایگاه در درون نظام ولایت فقیه

 

نظام اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بر پایه سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی با برنامهریزی منظم و صحیح استوار است. بخش دولتی شامل کلیه صنایع بزرگ، صنایع مادر، بازرگانی خارجی، معادن بزرگ، بانکداری، بیمه، تأمین نیرو، سدها و شبکه‏های بزرگ آبرسانی، رادیو و تلویزیون، پست و تلگراف و تلفن، هواپیمایی، کشتیرانی، راه و راه‏آهن و مانند اینها است که به صورت مالکیت عمومی و در اختیار دولت است. بخش خصوصی شامل آن قسمت از کشاورزی، دامداری، صنعت، تجارت و خدمات میشود که مکمل فعالیتهای اقتصادی دولتی و تعاونی است

 

از اصل ۴۵ قانون اساسی: پایه ای برای بازپس گرفتن دارایی های تاراج شده ی مردم ایران از دست اندرکاران سامانه ی ولایی

 

انفال و ثروتهای عمومی از قبیل زمینهای موات یا رها شده، معادن، دریاها، دریاچهها، رودخانه‏ها و سایر آبهای عمومی، کوه‏ها، دره‏ها‏، جنگٌلها، نیزارها، بیشههای طبیعی، مراتعی که حریم نیست، ارث بدون وارث، و اموال مجهول‏المالک و اموال عمومی که از غاصبین مسترد میشود

 

 click